پرچم های سرخ بر دوش کارگران و زحمتکشان فرا رسیدن اول ماه مه را مژده می دهد

بررسی مختصری از موقعیت طبقه کارگر در افغانستان و ایران در پرتو تحولات اقتصادی جهان

پرچم های سرخ بر دوش کارگران و زحمتکشان در هر گوشه جهان به اهتزاز در می آید تا فرا رسیدن اول ماه مه روز جهانی کارگران، روز آنانی که چرخ اقتصاد جهان را به حرکت در می آورند و  ثروت های واقعی جامعه را تولید می کنند، را مژده دهد.  روزی که یادآور مبارزاتی است که طبقه کارگر از تاریخ پیدایش اش با طبقات استثمارگر و نمایندگان آن به پیش برده است. روزی که پرولتاریا با غرور و افتخار به مبارزات آتشین و آشتی نا پذیر خود با سیستمی که بقول مارکس"چرک و خون" از هر منفذش بیرون می جهد، می بالد و فریاد می زند ما در این تاریخ کوتاه خود نشان دادیم که می توان در نبردهای سهمگین وسرنوشت ساز بر سرمایه داری جهانی پیروز شد. ما در این نبردها پیروزی هایی را بدست آوردیم که وحشتی وصف ناپذیربرای همیشه بر پیکر و اندام طبقات استثمارگر و سیستم سرمایه داری جهانی افکنده است که خاطره آنرا هرگز فراموش نخواهند کرد. ما در تاریخ نشان دادیم که می توان بر طبقه سرمایه دار و سیستم ستمگرانه و استثماری آن که با مکیدن خون کارگران و زحمتکشان نفس می کشد، غلبه کرد و می توان ساختمان سوسیالیسم را آغاز کرد و در راه ساختن سوسیالیسم و رسیدن به جامعه کمونیستی که  عاری از هر گونه ستم و استثمار است به پیش رفت. پرولتاریا در این روز فریاد می زند که افتخار ما به کمون پاریس است که گشایشی بی سابقه در تاریخ بشر می باشد. افتخار ما به انقلاب اکتبر و تلاش و پیشروی بیش از سه دهه در ساختمان سوسیالیسم است، آنهم در شرایطی که پیوسته زیر تهاجمات شرورانه نظامی و ایدئولوژیک  قدرت های امپریالیستی قرار داشت. افتخار ما به پیروزی جنگ خلق در چین و برقراری سوسیالیسم  و انقلاب فرهنگی پرولتاریایی است که بالاترین قله ای است که پرولتاریا فتح کرده است. اگر چه حکومت کمون کوتاه بود و پرولتاریا قادر نشد قدرت سیاسی در شوروی و چین را حفظ کند و با غلبه رویزیونیسم و برقراری دولت سرمایه داری در شوروی و چین مجبور به عقب نشینی شد، اما دستاوردهای عظیم این انقلابات دست مایه مهم و الهام بخش انقلاب ها ی خواهند بود که تحت رهبری پرولتاریا به وقوع بپیوندند. مبارزه میان استثمارگران و استثمار شوندگان همچنان ادامه دارد.

 اول ماه مه امسال را در شرایطی پیش می بریم که طبقات استثمارگر در چارچوب سرمایه داری جهانی، مناطق مختلف جهان را در تسلط خود گرفته و طبقه کارگر را در عرصه جهانی مورد شدیدترین ستم و استثمار قرار می دهد. سیستم سرمایه داری امپریالیستی برای غارت و چپاول منابع طبیعی و سهم بیشتراز حاصل کار میلیاردها انسان در سطح جهان در رقابتی مرگبار با یک دیگر قرار دارند. رقابتی که به جنگ های اشغالگرانه، نیابتی با ماهیت امپریالیستی در دودهه اخیر دامن زده است. اشغال اوکراین توسط روسیه آخرین و از خطرناکترین  آن جنگ ها است. اگر چه این جنگ با اشغال اوکراین از طرف روسیه امپریالیستی آغاز شد و در این مدت جنایت های جنگی و ضد بشری هولناکی را علیه مردم اوکراین مرتکب شده است، اما امپریالیست های غربی به سرکردگی آمریکا و دیگر اعضای ناتو سهم کمتری در برانگیختن این جنگ ندارند. آنها در همین مدت کوتاه معادل میلیاردها دلار اسلحه و مهمات جنگی و کمک های مالی برای ادامه این جنگ و برای به زانو درآوردن روسیه هزینه کرده اند و متعهد شده اند که این جنگ را شعله ور نگاه دارند. به همین دلیل مردم اوکراین قربانی جنگ و رقابت امپریالیستی روسیه و آمریکا ومتحدین آنان و همچنین جناح های بورژوازی حاکم در کشور خود شده اند. مردمی که هزاران نفر آن کشته و مجروح شده اند، میلیون ها نفر آن آواره و خانه و زندگی خود را از دست داده اند و زندگی ده ها میلیون نفر برای همیشه دگرگون خواهد شد. اما بار اصلی این جنگ بر دوش کارگران و زحمتکشان و تحتانی ترین بخش های این جامعه قرار دارد. همچنین هزینه جنگی روسیه و امپریالیست های ناتو را نیز طبقات زحمتکش و تحتانی و بر محور شدیدترین استثمار در مقیاس جهانی بردوش خواهند کشید. طبقه کارگر و زحمتکشان و مردم جهان این جنگ و جنگ افروزی امپریالیست های روسی و آمریکایی و متحدین اروپایی از جمله انگلستان، آلمان، فرانسه و بقیه امپریالیست ها را محکوم می کنند. منافع انترناسیونالیستی پرولتاریا در این کشورها حکم می کند که به مقابله با بورژوازی خود علیه این جنگ امپریالیستی برخیزند. زیرا این جنگی است برای منافع امپریالیستی که نه یک باره بلکه در ادامه یک سلسله جنگ ها و سیاست های امپریالیست های رقیب برای حفظ حاکمیت و سلطه و تسلط بیشتر بر جهان براه افتاده است. این جنگ ادامه جنگی است که در سوریه پیش رفت و در ارتباط با تحولاتی است که در افغانستان منجر به بقدرت رساندن طالبان شد و در قزاقستان به تغییر در شکل بندی حاکمیت آن انجامید.امپریالیست ها به دنبال منافع جهانی وامپریالیستی خود دست به بازی خطرناکی زده اند که ممکن است سرنوشت میلیارد ها انسان را تحت تاثیر خود قرار دهد.

حوادث و سلطه امپریالیستی بر جهان امروز و سلطه مرتجعین مذهبی حاکم بر ایران و افغانستان و عواقبی را که برای توده های مردم و بخصوص طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه در بر داشته، مبارزه برای سرنگونی این حکومت های ارتجاعی مذهبی و سرمایه داری – امپریالیستی که حامیان مستقیم و غیر مستقیم این رژیم  های مذهبی واپسگرا می باشند را بیش از هر زمان دیگر ضروری می سازد. اما سرنگونی چنین سیستمی با غلبه خط های رفرمیستی و یا وابسته به امپریالیست هابر جنبش های اعتراضی نه تنها ممکن نیست بلکه به محکم تر شدن سلطه جهان سرمایه داری و محکمتر شدن زنجیر ستم و استثمار می انجامد. تنها با انقلابی که  تحت رهبری و دیدگاه پرولتری قرار دارد چنین چیزی امکان پذیر است. در خدمت به چنین امری اول ماه مه روز جهانی کارگر را مناسب دیدیم که به سرخط برخی نکات در رابطه با تحولات اقتصادی جهان در چند دهه اخیر و عواقب آن برای طبقه کارگر و زحمتکشان در بعد جهانی بخصوص در کشورهای تحت سلطه بپردازیم و این تحولات را در رابطه با ایران و افغانستان بصورت خلاصه و مختصر مورد بحث قرار دهیم و در انتها به برخی از معضلات دیدگاهی در رابطه با جنبش کارگری بپردازیم. به این امید که بتواند راهگشای بحث هایی در این زمینه برای صیقل دادن یک جنبش کارگری انقلابی و انقلاب پرولتری در ایران و افغانستان باشد.

تغییر و تحولات در موقعیت طبقه کارگر جهانی و زمینه های آن:

تحولات اقتصادی در دو سه دهه اخیر در سطح جهان که منجر به گلوبالیزاسیون و یا جهانی شدن سرمایه در ابعادی گسترده شد، تغییر و تحولات کمی  و کیفی مهمی در موقعیت، شرایط و جایگاه طبقه کارگر در بسیاری از کشورهای تحت سلطه  ازجمله ایران و افغانستان را باعث شد. ما تلاش می کنیم به برخی از مهمترین این تغییرات به صورت نکته وار بپردازیم.

1- باهر چه جهانی تر شدن سرمایه بخصوص در سه دهه اخیر بخش عظیمی از تولیدات صنعتی و مصرفی از کشورهای امپریالیستی به کشورهای جهان سوم انتقال یافته است. این انتقال امکان  بهره گیری از نیروی کار ارزان رافراهم می کند و باعث کم تر شدن  هزینه تولید و بالا رفتن سود می شود. این ازدیاد سود بخشی حیاتی و ضروری برای سرمایه گذاران امپریالیستی در رقابت های جهانی ست. 

2- اگرچه نیروی کار ارزان یک عنصر کلیدی است اما علاوه برآن سرمایه گذاران شرکت های انحصاری چند ملیتی از مواد اولیه ارزان، هزینه مکان ارزان، و بسیاری خدمات ارزان و ضروری دیگر برای تولید نیز بهره مند می شوند.

3- علاوه بر آن می توان از محدودیت هایی که نهادهای مالی امپریالیستی مانند بانک جهانی، صندوق بین المللی پول و تجارت جهانی و ... بر کشورهای جهان سوم تحمیل می کنند اشاره کرد. این محدودیت ها باعث می شود که سرمایه گذاران بین المللی و یا سرمایه های چند ملیتی شامل قانون کار نشوند و از تعرفه های ورود و خروج سرمایه و کالا در ارتباط با تولید معاف شوند و از بسیاری تسهیلات دیگر که بصورت مستقیم و غیر مستقیم بر کاستن هزینه تولید و افزایش این سرمایه تاثیر خواهد داشت، بهره مند شوند.

4- در این میان می توان به غصب مرغوب ترین زمین های  دهقانان توسط شرکت های چند ملیتی اشاره کرد که به رانده شدن میلیون ها نفرمردم بومی از زمین هایی که  نسل های متوالی بر روی آنها کار کرده و زندگی خود و خانواده را از آن تامین کرده اند انجامیده است.

5- شرایطی که بر شمرده شد با قراردادها و معاهداتی که کشورهای امپریالیستی بر آن ها سلطه کامل دارند و یا از طریق فشارهای اقتصادی و اعمال نفوذ نهادهای بین المللی و یا توسط  جنگ بر کشورهای تحت سلطه تحمیل شده است. این کشورها بدین گونه بصورت عمیق تری از گذشته در شبکه جهانی سرمایه و در تابعیت از آن ادغام می شوند.  در این میان بورژوازی مرتجع بوروکرات- کمپرادور و وابسته در کشورهای تحت سلطه بشدت از آن بهره می گیرند و ممکن است بخش هایی دیگری از لایه ها و اقشار مرفه  به صورت مستقیم و یا غیر مستقیم تا حدی بهره مند شوند اما اکثریت قریب به اتفاق مردم بخصوص اقشار تحتانی این جوامع مانند کارگران و دهقانان و بقیه اقشار جامعه بشدت در قعر فقر و تنگدستی فرو می روند.

6-شرکت های چند ملیتی و یا شرکت های بزرگ وابسته به آنها با استفاد از تکنیک های بالا در کشاورزی و محصولاتی که هیچ رابطه ای با احتیاجات کشور مزبور ندارد به  تولید محصولات کشاورزی می پردازند. تولیدات این شرکت ها عواقب فوق العاده مخرب اقتصادی، اجتماعی و زیست محیطی برای کارگران و دهقانان و اقشار زحمتکش کشورهای آفریقا، آسیا و آمریکای لاتین را در برداشته است.

7- علاوه بر تحولات اقتصادی که در نتیجه عملکرد سرمایه جهانی صورت گرفته می توان به تاثیرات جنگ های امپریالیستی و جنگ های نیابتی و همچنین درگیری های نظامی و تغییرات آب و هوایی را نیز افزود که زندگی مردم در کشورهای تحت سلطه را شدیدا تحت تاثیر خود قرار داده است. 

8- این تحولات باعث شده که طبقه کارگر در کشورهای تحت سلطه هم از نظر کمی و هم از نظر کیفی دچار تغییرات مهمی شوند که اشاره به آن ها از اهمیت برخوردار است.

9- بخش  وسیعی از دهقانان و آنانیکه از قِبَل زمین و کشاورزی امرار معاش می کردند در رقابت با تولیدات کشاورزی شرکت های چند ملیتی و یا در اثر واردات از بازارجهانی ورشکسته شدند و یا زمین آنان توسط شرکت های چند ملیتی و یا شرکت های بزرگ وابسته به آنها غصب شد. بسیاری زیر بار قرض و وام ها، زمین، خانه و محل زندگی خود را رها کرده و روانه شهرها شدند.

10- این دسته از رانده شدگان از روستا ها عملا سلب مالکیت شدگانی هستند که راهی شهرها شدند تا به خیل بیکاران، زباله گردان، دوره گردان و دستفروشان بپیوندند و بخشی از این مهاجرین به شهرها به عنوان کارگر جلب کارخانه ها شده و یا در بخش ساختمان و یا خدمات مشغول به کار شدند.

11- مکانی که این مهاجرین توانستند سکنا بگزینند حاشیه شهرهای  کوچک و بزرگ و عمدتا کلان شهرها هستند. جایی که فقر بیداد می کند. فقیرترین و بی چیزترین افراد و خانواده ها در آن سکونت دارند و در نتیجه بالاترین نرخ جرم و جنایت، اعتیاد، قاچاق، تن فروشی و بیکاری وجود دارد. عمده کسانی که در حاشیه شهرها زندگی می کنند تنها از نظر مکان درحاشیه قرار ندارند بلکه آنها در حاشیه اقتصاد جامعه و در حاشیه اجتماع نیز قرار دارند.در حاشیه کلان شهر ها بخش عمده ای از طبقه کارگر در واقع تحتانی ترین بخش آن به همراه سلب مالکیت شدگان و «بی چیزان» جامعه در آن سکونت دارند. حاشیه شهرها نیز از مناطق بی ثبات جامعه می باشند و قدرت های حاکم بشدت از آنجا احساس خطر می کنند.

12- علاوه بر تحولات اقتصادی، جنگ ها و اشغال نظامی امپریالیست ها و جنگ های منطقه ای و نیابتی و همچنین جنگ های داخلی و درگیری های نظامی و تخریب محیط زیست در این جابجایی جمعیت در بسیاری از کشورها تاثیر داشته اند.  به طور مثال جنگ ایران و عراق، اشغال نظامی عراق و افغانستان، جنگ سوریه، و همچنین جنگ های داخلی در لیبی و کشورهای آفریقایی مانند کنگو و روندا و میانماروغیره که به طور مستقیم و یا غیر مستقیم کشورهای امپریالیستی در آن نقش داشته اند، به ده ها میلیون آواره در داخل کشور و در مقیاس جهانی دامن زده است.

13- این تحولات اقتصادی و اجتماعی تنها باعث جابجایی ها در سطح یک کشور نشده بلکه جابجایی های عظیمی را در سطح جهانی به شکل افزایش بی سابقه مهاجران و پناهجویان بازتاب داده است. مهاجرت و پناهجویی از کشوری به کشور دیگر به مثابه مکانیسمی برای انتقال نیروی کار از یک کشور به کشور دیگری عمل کرده است. کشورهای امپریالیستی منطبق بر ضروریات خود بخشی از این نیروی کار را جذب می کنند تا مورد استثمار قرار دهند. کشورهای امپریالیستی از این مسئله کمک می گیرند تا ارزش نیروی کار در کشور خود را تقلیل دهند و بقیه باید پشت درهای بسته و دیوارهای بلند آن بمانند و یا در راه های مهاجرت به کشور مقصد در دریاها غرق شوند، در سرما یخ بزنند، از گرسنگی و یا تشنگی هلاک شوند، یا توسط مرزبانان کشته شوند.

بخش مهمی از این جابجای جهانی مهاجرت به یکی از کشورهای همسایه و یا همان منطقه صورت می گیرد که به طرز شدیدا وحشیانه ای که همان بردگی است مورد استثمار قرار می گیرند.

14- تحولات اقتصادی و اجتماعی که به آنها اشاره شد باعث ورود جهش وار زنان در کشورهای تحت سلطه در سطح بی سابقه ای به بازار کار شده است. عوامل متعددی به چنین روندی دامن زده است که می توان تنها به چند نمونه آن اشاره کرد. به علت این که تعداد بیشتری از مردان در جنگ شرکت کرده و یا حتی کشته و معلول می شوند در بسیاری از کشورهای جنگ زده همانند افغانستان، یادر زمان جنگ ایران و عراق و بسیاری کشورهای جنگ زده دیگر مسئولیت و سرپرستی مالی خانواده به عهده زنان می افتد که تلاش  می کنند شغلی که عمدتاغیر تخصصی و یا خدماتی است انجام دهند.همچنین زنان ماه ها و سال ها از مردان خانواده که به کشورهای دیگر برای پیدا کردن کار مهاجرت می کنند، بی خبر هستند و مجبورند به بازار کار وارده شده و به هر بیگاری برای ادامه زندگی تن دهند. از طرف دیگر به علت تورم های سرسام آور و کاهش دائمی ارزش نیروی کار بخصوص در بیشتر کشورهای تحت سلطه و کاهش توان خرید خانواده ها بخصوص خانواده های فقیرباعث می شود که اشتغال یک نفر پاسخگوی هزینه زندگی حتی بسیار محقر خانواده کارگری نباشد.  در چنین شرایطی زنان مجبور به یافتن شغلی هستند تا بتوانند تا حدی کمبود ها را جبران کنند. البته دلایل دیگری نیز موجود است مثلا ارزان تر بودن ارزش نیروی کار زنان در جوامع مردسالار کنونی که نیز تمایل بیشتری به استخدام زنان در بسیاری از کارها مانند  لباس دوزی و نساجی و بسته بندی و غیر می شود. زنانه شدن کار تا حدی است که بسیاری از مهاجرین را نیز زنان همراه خانواده و یا به تنهایی برای کار تشکیل می دهند و یا می توان به کار بردگی خانگی در کشورهای دیگر نیز اشاره کرد که به مثابه حرفه معینی برای بسیاری از زنان در کشورهای فقیر آسیایی و آفریقایی مبدل شده است.

15- همچنین افزایش کودکان کار در کشورهای تحت سلطه نیز پدیده ای است که به سرعت روبه رشد است. گذشته از فقر مطلق بسیاری از همان دلایلی که باعث گسترش ورود زنان به بازار کار شده است در مورد کودکان کار نیز صدق می کند.

16- این تغییرات بیانگر افزایش کمیت طبقه کارگر در مقیاس جهانی و بخصوص کشورهای جهان سوم است. این تحولات از ابتدای قرن 20 با پیدایش امپریالیسم و شکل گیری سرمایه داری جهانی آغاز شد و در مقاطعی مانند بعد از جنگ جهانی دوم جهش یافت. اما این تغییرات از اواخر دهه 80 با شکلگیری گلوبالیزاسیون و جهانی شدن سرمایه و در هم تنیده شدن و ادغام هر چه بیشتر اقتصاد کشورهای مختلف در شبکه سرمایه جهانی، شتاب بسیار سریعتری بخود گرفت.

17- این تغییر و تحولات  مهمتر از افزایش کمی بیان یک تغییر کیفی در موقعیت طبقه کارگر در عرصه جهانی هم در کشورهای امپریالیستی وهم در کشورهای جهان سوم شده است. این تغییرات کیفی نقش و اهمیت ویژه تری را به طبقه کارگر در کشورهای جهان سوم داده  و تاثیرات مهمی را در ساختارهای اقتصادی اکثریت این کشورها بوجود آورده است که در نتیجه آن، تاثیراتی در شکل گیری و روند انقلابی و مبارزه برای انقلاب پرولتری در این کشورها را باعث شده است. اگر چه هر کشوری از ویژگیهایی خود هم از نظر پروسه ادغام در شبکه جهانی سرمایه و هم از نظر رشد کمی و کیفی پرولتاریا و نقش آن در انقلاب ها برخوردار می باشد.

 

نگاهی به طبقه کارگر در افغانستان و تاثیرات گلوبالیزاسیون:

برای شناخت نسبی از موقعیت طبقه کارگر افغانستان باید قبل از هر چیز به رابطه افغانستان و نقشی که اقتصاد آن در اقتصاد گلوبالیزه شده دارد بپردازیم. در این ارتباط باید به این سوالات پاسخ دهیم که آیا افغانستان از نظر اقتصادی در اقتصاد جهانی و گلوبالیزه ادغام شده است ؟ با توجه به چهار دهه جنگ های اشغالگرانه امپریالیستی و جنگ های خانگی و خانمانسوز جهادی ها و بنیادگرایان اسلامی و شرایط ویژه ای که جامعه افغانستان و توده های زحمتکش در آن به سر برده اند، آیا طبقه کارگر افغانستان مانند طبقه کارگر بیشتر کشورهای تحت سلطه دچار تغییر و تحولات کیفی شده است؟ اگر طبقه کارگر چنین تحولی را از سرگذرانده به چه نحو بوده و چه اشکالی را به خود گرفته است؟

افغانستان قبل از اشغال آن از طرف نیروهای شوروی سوسیال امپریالیستی یک کشور زراعتی و در عین حال  وابسته بود، اما علیرغم این وابستگی قادر بود عمده ضروریات غذایی جامعه را در داخل کشور تولید کند و حتی مازاد آنرا به کشورهای مجاور و یا فراتر از آن صادر کند. اما چهاردهه جنگ های امپریالیستی و خانگی تحولات عظیمی را در کشور موجب شد. که اگر چه برخی تغییرات نتیجه اجتناب ناپذیر جنگ های مداوم بود اما این تغییرات کاملا خودبخودی نبود و عمدتا با اهداف مشخص امپریالیست ها جهت داده شد. بیش از دو قرن است که نقش افغانستان به مثابه دیواری بین قدرت های بزرگ عمل می کند و علیرغم اشغالگری ها و سلطه گری ها با توجه به پیچیدگی های آن  در نهایت قدرت های بزرگ به ایفای نقش افغانستان به مثابه چنین دیواری رضایت داده اند.اما این مسئله باعث نشد که با توجه به تقسیم کار بین المللی و گسترده تر کردن شبکه جهانی سرمایه جایی برای افغانستان در نظر گرفته نشود. اگر بخواهیم به سوالات مطرح شده بصورت مختصر بپردازیم یکم بررسی ازاین زاویه که اقتصاد کنونی افغانستان بر چه اساسی استوار است و دوم اینکه نیروی کار در افغانستان اساسا در چه اشکالی مورد استثمار قرار می گیرد ضروری است. برای این مسئله به سه رکن اصلی که اقتصاد افغانستان برآن قرار دارد می پردازیم.

سه رکن اصلی اقتصاد افغانستان:

1- کمک های " بشردوستانه " توسط کشورهای امپریالیستی:

نقش کمک های " بشردوستانه" کشورهای امپریالیستی بسیار مرگبارتر از بمب هایی است که امپریالیست ها بر سرمردم افغانستان انداختند. امروز تولیدات غذایی داخلی در افغانستان بسختی 20 فی صد احتیاجات داخلی را کفایت می دهد افغانستان از نظر پایه ای ترین ضروریات اقتصادی به امپریالیست ها و قدرت های منطقه ای وابسته است. این یکی از بندهای مهمی است که اقتصاد افغانستان را به اقتصاد جهانی وصل می کند. بعد از به قدرت رساندن طالبان امپریالیست های غربی با استفاده از این اهرم قدرتمند در صدد بوده اند تا طالبان را کاملا رام کرده و در چارچوب منافع استراتیژیک خودقرار دهند. طالبان اگر هم تصور می کرد می تواند امپریالیست ها را فریب دهد و یا اینکه بعد از امضای موافقت نامه و کسب قدرت در افغانستان می تواند به هر طرف که بخواهد برود، بعد از قدرت متوجه شد که اهرم کمک های "بشردوستانه" طناب محکمی بر گردنش و اساسا بر گردن اقتصاد افغانستان است که اجازه مانوری به آن نمی دهد. اما مسئله به اینجا ختم نمی شود چرا که کمک های "بشردوستانه" نقش مخرب دیگری دارند. کشورهای کمک کننده بخش بسیار کوچکی ازگندم اضافی خود را بعد از اشغال توسط آمریکا و متحدین تحت نام کمک های "بشر دوستانه" مفت و مجانی به افغانستان روان کردند. با این کار، هم " دعای خیر" را نصیب خود کردند و هم باعث خانه خرابی زارعین شدند. واردات گندم در کنار بقیه اقلام اساسی به افغانستان در دوران اشغال بین نیم تا یک میلیون تن بوده است که یا بدون پرداخت و یا بسیار ارزان به افغانستان داده می شد. این مسئله باعث شد که برای بسیاری از دهقانان افغانی صرف نکند که به تولید گندم و مواد ضروری غذایی بپردازند.  بخصوص با توجه به خشکسالی ها و شرایط جنگی و بسیاری عوامل نامساعدی که با آن روبرو بوده و هستند.  در نتیجه برای بسیاری از زارعین بسیار با صرفه تر بود که برای تامین بقیه احتیاجات خود به جای کشت گندم و جو وجواری به کشت کوکنار( خشخاش) روی بیاورند. بر طبق داده های اتاق تجارت و سرمایه گذاری  «سالانه افغانستان به گونه اوسط یک و نیم تا دو میلیون تن گندم وارد می کند.» طلوع نیوز 30 حمل 1401 البته بنا به همین گزارش به خاطر بحران و جنگ در بهار و تابستان گذشته در حدود 20فی صد کمتر از سال قبل بوده است.

2- کشت کوکنار و تولید تریاک:

 بیش از سه دهه است که اصلی ترین محصول افغانستان تولید تریاک و مواد مخدر است.  در این سه دهه علیرغم افت های موقتی، کشت کوکنار و محصول آن در مجموع یک جهت رشدیابنده داشته است وبه یکی از رکن های اصلی اقتصاد افغانستان مبدل شده است. در دهه های گذشته علاوه بر افزایش مقدار تولید کوکنار همچنین ساحات تحت کشت نیز افزایش فوق العاده ای داشته است و مناطقی که هیچ رابطه ای با کشت کوکنار نداشتند به کشت آن روی آوردند. جدول منتشر شده سازمان ملل در سال 2015 نشان می دهد که کشت کوکنار در سال 2013  برای اولین بار در تاریخ  از مرز 200هزار هکتار گذشت و در سال 2014 به مرز 225هزار هکتار و تولید تریاک به 6400 تن رسید. ساحات زیر کشت تقریبا در تمام این سال ها علیرغم افت و خیز نسبی در همین حدود باقی مانده است بطور مثال مطابق آمار سازمان ملل مجموع ساحات کشت کوکنار در سال 2021 که نسبت به سال قبل از آن افزایش داشت به 224 هزار هکتار رسید و 6800 تن  تریاک  تولید شده است.آنچه که این روند بیان می کند اینست که برای دهقانان کشت کوکنار و تولید تریاک باصرفه تر است. دیگر گندم و جو و جواری برای دهقانان مقرون به صرفه نبود چرا که با محصولات وارداتی سوبسیده شده آمریکا وبقیه کشورهای امپریالیستی نمی توانستند رقابت کنند. بگذریم از اینکه بخش مهمی از این گندم تحت نام کمک های "بشردوستانه" مفت داده می شد. کمتر شکی در این مورد وجود دارد که این" کمک های بشردوستانه" فشاری غیر مستقیمی به زارعین بود که به کشت کوکنار سوق داده شوند. در دهه اول قرن حاضر بیش از نیمی از تولید ناخالص ملی افغانستان از تجارت مواد مخدر تامین می شد و در حدود 10 درصد نفوس ( نه نیروی کار) را در بر داشت. تولید ناخالص مواد مخدر افغانستان در سال 2021 بین 1.8 تا 2.7 میلیارد دالر تخمین شده است. که معادل 9 تا 14 درصد تولید ناخالص داخلی این کشور بوده است. به نظر می رسد که رقم های داده شده از رقم های واقعی بسیار کمتر باشد چرا که بخش مهم تجارت به صورت غیر قانونی صورت می گیرد. در حالیکه  اعلام شده که سه میلیون نفر در افغانستان مصروف کشت، تولید و قاچاق مواد مخدر هستند.

 این مسئله بیانگر این است که اقتصاد افغانستان در سه یا چهار دهه اخیر توسط  بازار به اصطلاح آزاد اما با فشار اقتصادی و حتی نظامی و سیاسی  به سمت کشت کوکنار و خط  تولید تریاک و هروئین سوق داده شده است. در حالیکه همان فشارها و الطاف « بشردوستانه» این کشور را از قابلیت های تولید پایه ای ترین احتیاجات غذایی مردم محروم کرده اند. به عبارت دیگر این گونه افغانستان در تقسیم کار بین المللی موظف به تولید تریاک و مواد مخدر شده است. در چنین شرایطی مهم نیست که حامد کرزی و یا اشرف غنی در قدرت باشد و یا طالبان و یا دیگر جهادی ها. تا زمانی که یک قدرت وابسته و ارتجاعی و استثماری بر سرکار گمارده شود این وظیفه را برعهده خواهد داشت و می توان گفت که یکی از اشکال مهم اقتصادی است که افغانستان را در شبکه جهانی سرمایه ادغام نموده است.

3- صدور نیروی کار ارزان:

سومین رکن اصلی اقتصاد افغانستان صدور نیروی کار ارزان است که از طریق مهاجرت نیروی کار صورت می گیرد و پولی است که از این طریق حاصل می شود. کنده شدن و سلب مالکیت شدن میلیون ها نفر از زمین در افغانستان عمدتا از طریق جنگ هایی صورت گرفته که در چهار دهه گذشته بر آسمان افغانستان سایه افکنده است. این جنگ ها باعث شده که میلیون ها نفر آواره شوند. در حدود 6میلیون نفر در داخل کشور و بیش از 6 میلیون نفر که  20 تا 30 فی صد نفوس کشور استند بشمول کارگر مهاجر و یا پناهجو در کشورهای همسایه مانند ایران و پاکستان و یا کشورهای عربی در منطقه و یا دیگر کشورها مهاجرت کرده اند. اکثر مهاجرین به کشورهای همسایه و منطقه موقتی استند و صرفا به دلیل کار مهاجرت می کنند.

در واقع صدور نیروی کار ارزان از طریق مهاجرت ها و پناهجویان صورت می گیرد. که با توجه به فشارها و تبعیضات غیر انسانی و بیگانه ستیزی مجبورند نیروی کار خود را در نازلترین سطح بفروشند. به گفته مقام های وزارت مهاجرین و عودت کنندگان در سال 2016 « پدیده مهاجرت در حدود 7 میلیارد دالر وارد عرصه اقتصادی افغانستان» نموده است.

افغانستان با توجه به جنگ های مداوم برای سالها بالاترین تعداد مهاجر و یا به عبارت دیگر صدور نیروی کار ارزان را دارا بود و تا قبل از جنگ سوریه همچنان در این جایگاه قرار داشت. با توجه به شرایط کنونی افغانستان و در قدرت بودن طالبان و نارضایتی های توده ای و با توجه به اوضاع اقتصادی و فقر و همچنین بی ثباتی که به نظر می رسد تنها جنبه ثابت افغانستان در چند دهه گذشته بوده چنین روندی ادامه خواهد یافت[i].

بنابراین اقتصاد افغانستان از سه طریق 1- کمک های بین المللی «بشردوستانه»، 2- کشت کوکنار و تولید تریاک  3- تولید و صدور نیروی کار ارزان به بازار و اقتصاد جهانی وصل است و در تقسیم کار بین المللی به مثابه عمده ترین تولید کننده مواد مخدر و همچنین جزو کشورهای اصلی صادر کننده نیروی کار ارزان قرار دارد.

 

نکاتی در مورد موقعیت طبقه کارگر در افغانستان:

با توجه به تحولات اقتصادی و سیاسی که جامعه افغانستان در دوران جنگ های مداوم از سرگذرانده  و در بالا به صورت خلاصه بدان پرداخته شد می توان به برخی نکات در مورد موقعیت طبقه کارگر افغانستان ونقشی که در انقلاب خواهد داشت پرداخت.

1- بخش عظیمی از دهقانان سلب مالکیت شدند و از زمین هایی که چند نسل در آنجا زندگی کرده و زندگی خود را از آن با تمام سختی هایش تامین می کردند کنده شدند. علاوه بر دهقانان بسیاری از ساکنین دهات و ولسوالی ها نیز آواره شده و مجبور شدند که دار و ندار خود را رها و محل زندگی را ترک کنند و به محل دیگری در داخل و یا خارج ازکشور مهاجرت کنند. تنها در سال 2021 میلادی در حدود 1.3 میلیون نفر در بخش های مختلف افغانستان آواره شدند. در نهایت تنها بخشی از آوارگان موفق می شوند و یا در شرایطی قرار می گیرند که به مناطق خود برگردند.

2- این سلب مالکیت شدن ها از یک طرف در نتیجه سرمایه گذاری نظامی امپریالیست ها یا جنگ ها بوده است. از طرف دیگر در نتیجه سرمایه گذاری های اقتصادی به شکل قرض های بلاعوض اما مقید و کمک های "بشردوستانه" که با راندن بسیاری از دهقانان از زمین هایشان و سوق دادن بسیاری دیگر به تولید کوکنار و یا «صنعت تولید تریاک و مواد مخدر» به ورشکستگی آنان انجامیده است. 

3- در شرایط کنونی می توان گفت که بخش مهمی از نیروی کار در تولید کوکنار و مواد مخدر مشغولند. سازمان ملل در سال2006 این رقم را 3.3 میلیون نفر ارزیابی کرده بود که علیرغم افت خیز نسبی در همان حدود باقی مانده است. آمار سال 2021 در شرایط کرونا و افت بازار این رقم در حدود 3 میلیون نفر تخمین شده بود. البته باید خانواده و کسانی که تحت سرپرستی مالی این افراد هستند را به آن افزود.

4-بخش مهمی از کارگران مهاجر افغانستانی در یک رفت آمد دائم با افغانستان قرار دارند. این کارگران بصورت موقت به خارج از کشور بخصوص در کشورهای همسایه ایران و پاکستان و یا کشورهای عربی برای فروش نیروی کار خود می روند و در اکثر مواردخانواده آنها در افغانستان باقی می مانند. به طور مثال ارزیابی شده که در 11 سال گذشته بیش از چهار میلیون و پنج صد هزار نفر به کشورهای خارجی مهاجر شده اند و در همان حال در حدود پنج میلیون نفر از کشورهای خارجی عمدتا از ایران و پاکستان به کشور برگشته اند. اینان بخشی از طبقه کارگر در افغانستان به حساب می آیند. به عبارت دیگر می توان گفت در حالیکه بخشی از لشگر عظیمی از نیروی کار جوان استند که بیش از پیش بین المللی شده اما رابطه را با افغانستان قطع نکرده اند و در عین حال بخش مهمی از درآمد حاصل از فروش این نیروی کار کارگران مهاجر از منابع مهم درآمد ارزی دولت افغانستان و چرخ اقتصاد افغانستان می باشد.

5- کارگران بخش خدمات، راه وساختمان و صنعت در دیگر رشته ها غیر از مواد مخدر از نظر کمی نسبت به سابق افزایش داشته است. علاوه بر اینکه تعداد کارگران در بخش خدمات افزایش چشمگیر داشته همچنین در بخش صنعت  در 20 سال اخیر ده ها پارک (شهرک) صنعتی نیز به وجود آمده اند. این پارک های صنعتی در کابل و دیگر ولایات مانند بلخ، قندهار، هرات، ننگرها وجود دارند که دهها هزار کارگر در این پارک های صنعتی کار می کنند.

6- همچنین می توان به خیل عظیم بیکاران اشاره کرد که یا کاملا بیکار و اغلب اوقات بیکارند و یا اینکه از یک کار موقتی به کار موقتی دیگری اشتغال می یابند. 

آنچه می توان گفت که هم موقعیت اقتصادی افغانستان و هم موقعیت کارگران در افغانستان با توجه به تحولات در شکل بندی اقتصادی سرمایه داری جهانی و شکلگیری گلوبالیزاسیون تغییرات کمی و کیفی را از سرگذرانده است که از طرق کمک های بشردوستانه، تولید تریاک و مواد مخدر و صدور نیروی کار ارزان به اقتصاد جهانی سرمایه داری وصل شده است.با توجه به این تغییرات کمی و کیفی حاصل شده بدون شک طبقه کارگر افغانستان پتانسیل آن را دارد که نقش تعیین کننده تری را در انقلاب ایفاء کند. هم بدلیل شدت استثمار و استعماری که کشورهای امپریالیستی و مرتجعین منطقوی و داخلی اعمال کرده اند هم بدلیل ارتباطات و رفت و آمدی که کارگران مهاجر با کشورهای دیگر منطقه خواهند داشت تجاربی را کسب می کنند که بر روحیه مبارزاتی آنها موثر می باشد.

 

تاثیر تحولات اقتصادی در موقعیت طبقه کارگر در ایران و مبارزات کارگری:

در ایران مبارزات کارگری بصورت مستقل و همچنین در قالب مبارزات عمومی جامعه بشکل بی سابقه ای شدت گرفته است. به گونه ای که تقریبا روزی نیست که چندین بخش کارگری برای خواسته های اقتصادی و یا دیگر خواسته های به حق خود در اعتصاب و یا مبارزه نباشند.  در این میان مبارزات کارگران کارخانه نیشکر هفت تپه، کارگران فولاد اهواز و کارگران پروژه ای صنایع پتروشیمی به خاطر مبارزات طولانی تر و پافشاری بر روی خواسته هایشان و همچنین کثرت شرکت کارگران در مبارزات برجسته و مشخص است. این مبارزات اگر چه حول مسایل و خواسته های صنفی کارگران است اما در رودر رویی با جمهوری اسلامی قرار دارند. چرا که جمهوری اسلامی حامی اصلی سرمایه داران و مسئول اصلی شرایط رقت باری است که کارگران در آن قرار گرفته اند. فقر مطلقی که دامنه آن اکثریت توده های ستمدیده جامعه را در بر گرفته و کارگران و زحمتکشان را بیش از هر قشر و طبقه دیگری گرفتار خود کرده است.

سیاست های نئولیبرالی جمهوری اسلامی که بعد از جنگ ایران و عراق در راستای ادغام اقتصاد در شبکه سرمایه جهانی و در تابعیت آن اتخاذ کرد، همچنان ادامه دارد. این سیاست در سال های 80 شمسی در زمان ریاست جمهوری احمدی نژاد جهش بزرگ دیگری کرد.  درآمدهای ارزی حاصل از بالارفتن قیمت نفت در این سالها در مسیر سیاست های نئولیبرالیستی، مصرف شد.  که نتیجه آن تسهیل و سود آور کردن سرمایه های وابسته و بوجود آمدن  سرمایه داران تازه به دوران رسیده از میان عناصر اصلی رژیم و وابستگان به آن ها شد. چنین روندی با خصوصی و یا به عبارتی خصوصی کردن ها و رانت خواری ها و کاستن سوبسیدها با پیدایش سرمایه داران با سرمایه های نجومی از درون باندهای حکومتی ادامه یافت. در همان چارچوب روی آوری سپاه پاسداران به قبضه کردن و انحصار صنایع کلیدی و امنیتی و گسترش آن حتی به سرمایه های کوچکتر در عرصه های مختلف اقتصادی باعث بیکاری و فقر وسیعتری در جامعه شد که دامن اقشار بسیاری را گرفت و کارگران و دهقانان بیشترین ضربه را دیدند. همچنین در راستای همین سیاست که از ملزومات نظام استثماری و وابسته جمهوری اسلامی بود روی آوری به واردات در کلیه عرصه هایی که امکان تولید داخلی در آن بود و یا در عرصه کشاورزی و مواد پایه ای کشاورزی  و غذایی مثل گندم ،برنج، چای، شکر، روغن و غیره آخرین ضربه های مهلک را به کشاورزان وارد ساخت و در نتیجه ده ها هزار روستا نابود و یا از سکنه خالی شدند و به خیل مهاجرین به شهرها و سکونت در حاشیه شهرهای کوچک و بزرگ پیوستند. نتایج اقتصادی حاکمیت نظام استثماری جمهوری اسلامی برای توده های مردم فلاکت بار بوده است. بیکاری کارگران به سطح نوینی رسیده و آنان که بیکار نیستند همچنان در زیرخط فقر قرار دارند و سطح زندگی اشان با سرعت سرسام آوری روبه افت است. حتی دستمزدی که روزبه روز آب می رود همیشه معوقه است و اگر پرداخت شود بازهم بیشتر از ارزشش کاسته شده است.  کارگران و مهاجرین از روستاها به شهرها نیز نه تنها با معضل کارو آب و نان درگیرند بلکه با معضل مسکن نیز روبرویند. حذف یارانه ها و کالاهای اساسی، خصوصی سازی ها و مقررات زدایی ها برداشتن موانع و تعرفه ها از سر راه سرمایه های خارجی این شکاف طبقاتی را که امروز در جامعه ایران شاهد آن هستیم عمیق تر از هر زمانی کرده است. بخش اعظم کاستن هزینه تولید عمدتا و در نهایت به معنی ارزان تر کردن نیروی کار است که با کاهش دستمزد از طریق تورم سرسام آور، افزایش بی رویه قیمت مسکن، کاستن یارانه ها بر کالاهای اساسی، به تعویق انداختن پرداخت حقوق، پیمان کاری و استخدام روزمزد و ده ها حیله و نیرنگ دیگر علیه کارگران و مزد بگیران بکار می رود. و این گونه طبقه کارگر و اقشار زحمتکش و تحتانی مورد ستم و استثمار یک نظام طبقاتی ستمگرانه و استثماری  قرار می گیرند. 

 طبق آمارهای رسمی بیش از 60 درصد جامعه ایران زیر خط فقر قرار دارند و طبق مرکز پژوهش های مجلس خود رژیم در سال 1399 «قدرت خرید مردم در یک دهه گذشته به طور متوسط یک سوم کاسته شده و مردم به سرعت در حال فقیر شدن هستند.» وجود 60 میلیون فقیر در کشور 80 میلیونی شرطی است که 250 هزار میلیاردر را که تحریم های آمریکا و اپیدمی کرونا بر درآمد آن ها تاثیری نداشته و در سال 2020 در حدود 24 درصد بر ثروت آن ها افزوده شده است، بوجود می آورد. به عبارت دیگر در جامعه ای که در یک سوی آن ثروت های نجومی غیر قابل تصوری انباشت شده و در طرف دیگر فقر مطلق بخش عظیمی از جامعه را در بر گرفته است. این از الزامات و کارکردهای یک نظام استثماری وماهیتا ارتجاعی است که با از دست دادن مشروعیت اش برای حفظ نظام خود به سیاست های کلان و بازی های مرتجعانه شرکت در جنگ های منطقه ای و امپریالیستی برای نفوذ در منطقه روی آورده است. این جنگ ها و تبلیغات ایدئولوژیکی مذهبی اش هزینه هنگفتی را از زوایای مختلف برای مردم ایران در برداشته است و بر دامنه فقر و فلاکت توده ها بازهم افزوده است.

به عبارت دیگر باید شیره جان کارگران و زحمت کشان مکیده شود تا یک نظام تئوکراتیک، مرتجع و ضد مردی بتواند به حیات ننگین خود ادامه دهد. به همین دلیل مبارزات کارگران وبی چیزان جامعه تنها در مبارزات و اعتصابات کارگری انعکاس نیافته و همانگونه که قبلا اشاره شد در قالب مبارزات سیاسی و ضد رژیمی جامعه نیز انعکاس داشته است. خیزش دی ماه 96 و آبان 98 نقطه عطفی در مبارزات توده های ستمدیده به ویژه شرکت وسیع محروم ترین اقشار جامعه در مقابل جمهوری اسلامی بود که کلیت رژیم را به مصاف طلبیدند. در سال 96 مرکز اعتراضات شهرهای کوچک  و شهرک های محروم جامعه مثل قهدریجان و ایذه  بود. «این مسئله به این معنی بود که بخش بزرگی از معترضین را روستاییان و حاشیه نشینانی که به خیل عظیم بی خانمان ها و بی کارها، یا دست فروشان، دوره گردان، و یا کارگران روزمزدی که عملا بیکار محسوب می شدند تشکیل می دادند. بخش مهمی از آنان سلب مالکیت شدگان روستایی و یا فرزندان آنان  بودند که همچنان محکوم شده که در حاشیه شهر ها و حاشیه جامعه باقی بمانند. این اقشار تهیدست، دیگر نه قادر بودند زندگی حداقلی خود را بگردانند و نه امیدی به آینده برایشان باقی مانده بود و در دیماه 96 سر به شورش برآوردند.این اقشار تحتانی بودند که بزرگترین ضربه را بر اثر کاهش سوبسید های مواد غذایی، کاهش سوبسید های انرژِی ، بی ارزش شدن روزافزون ارز و تورم، افزایش واردات مواد غذایی ، خصوصی شدن شرکتها، رشد بیکاری، اختلاس و دزدی ها و فساد دستگاه اداری  و بسیاری دیگر از بیماری های جامعه سرمایه داری و جهش در سیاست های اقتصادی نئولیبرالیستی  خوردند.»[ii]

ادامه مبارزات در دیگر نقاط ایران هم چون شورش مردم خوزستان و مبارزات مردم اصفهان  که توسط کشاورزان آغاز شد را عمدتا تحتانی ترین اقشار،  آنانی که در حاشیه جامعه قرار دارند، کارگران و سلب مالکیت شدگان و اقشاری که در حال سقوط به قعر جامعه طبقاتی هستند، تشکیل می دادند .  آنچه روشن است در یک دهه گذشته،  مبارزات کارگران و زحمتکشان در نقاط مختلف جامعه رو به گسترش بوده است مبارزات و اعتصابات کارگری در یک دهه گذشته علیرغم تهدید، بازداشت و زندان، شکنجه فعالین و رهبران آن هم چون کارگران نیشکر هفت تپه، فولاد اهواز ادامه یافته و الهام بخش سایر اقشار و طبقات برای پیشبرد مبارزه اشان بوده است.

 

برخوردهای فاشیستی جمهوری اسلامی به کارگران مهاجر افغانستانی در ایران:

کارگران مهاجر افغانستانی بخشی از طبقه کارگر و از بی حقوق ترین و ستم دیده ترین اقشار جامعه کنونی ایران هستند. بخش مهمی از این کارگران همراه با خانواده هایشان عمدتا در ایران سکونت گزیده اند و بخشی دائمی از طبقه کارگر در ایران هستند و بخش دیگری که خانواده هایشان در افغانستان هستند بصورت موقتی در ایران به کار مشغولند و یا در پی یافتن کار می باشند و در رفت و آمد بین ایران و افغانستان قرار دارند. هر دو بخش کارگران مهاجر افغانستانی پل ارتباطی محکمی را میان طبقه کارگر در ایران و طبقه کارگر درافغانستان بوجود می آورند و از این نظر می توانند در مبارزه متحد علیه ستم و استثمار طبقات حاکمه و وابسته در ایران و افغانستان نقش مهم و برجسته ای ایفا نمایند. وظیفه انترناسیولیستی ایجاب می کند که در مقابل ستم و استثمار و فشارهای فاشیستی و تبعیضاتی که علیه مهاجرین افغانستانی چه از طرف جمهوری اسلامی و نهادهای مربوط به آن می شود آرام ننشست و فشارهای شونیستی و نژادپرستانه ای که از طرف برخی از اقشار و افراد عقب مانده جامعه و یا مزدوران بی جیره مواجب جمهوری اسلامی بر مهاجرین وارد می شود را تحمل نکرد. این مسئله برای مردم ایران و طبقه کارگر در ایران باید روشن باشد که همراهی و حتی سکوت در مقابل این سیاست های مرتجعانه چیزی نیست جز خدمت به منافع جمهوری اسلامی و طبقه حاکمه ای که نمایندگی می کند و کمکی است به بقا و ادامه این حکومت فاشیستی. در حالی که مقابله ومبارزه علیه  سیاست های شونیستی فاشیستی جمهوری اسلامی بخشی از مبارزه برای سرنگونی آن خواهد بود. 

کارزار اخیر جمهوری اسلامی علیه کارگران مهاجر افغانستانی بار دیگر ماهیت فاشیستی ارتجاعی و ضد کارگری جمهوری اسلامی را برجسته کرد. رفتارهای کریه و تحقیر آمیز و جنایتکارانه مرزبانان ایران با مهاجرین افغانستانی بی سابقه نیست. برهنه کردن، شکنجه، تحقیر و دزدیدن متعلقات و دارایی محدود مهاجرینی که برای دیدار خانواده به کشور خود بر می گردند یک شیوه معمول و رایج است.  هزاران کارگر مهاجر با گلوله های مامورین جمهوری اسلامی جان باخته اند. سابقه جمهوری اسلامی و مزدوران آن برای تحریک و برانگیختن مردم علیه مهاجرین نیز روشن است. اما مسئله بسیار فراتر از این است.  جمهوری اسلامی تبعیضات و فشارهای فاشیستی علیه مهاجران افغانستانی را بصورت سیستماتیک، هدفمند و درچارچوب قوانین ارتجاعی اش به پیش می برد. محدودیت های شغلی، محدودیت سکونت و تردد و همچنین محدودیت از تحصیل و محرومیت استفاده از امکانات اجتماعی و طبابت و بیمه  برای فرزندان آنها حتی اگر در ایران متولد شده باشند قایل شده است. این محدودیت و محرومیت ها در خدمت اهداف استراتژیکی برای ادامه حکومت اش می باشد.  رژیم با تبلیغاتش در مورد اینکه مهاجران افغانستان " عامل بیکاری و وخامت اقتصادی" و " مصرف کننده منابع و بودجه مملکت" هستند تلاش می کند که یک بخش از طبقه کارگر را علیه بخش دیگری از خود بر انگیزد. در حالیکه این مسئله روشن است که مهاجرین افغانستانی با کار و خدماتشان بارها بیشتر از مجموع مزدشان و استفاده از " منابع و بودجه" بر ثروت جامعه می افزایند. ثروتی که توسط سردمداران جمهوری اسلامی به سرعت به سرقت می رود.

جمهوری اسلامی با این تبلیغات در حقیقت پیام های داخلی  و بین المللی را می دهد.  تلاش می کند از موضوع اخراج و تهدید در درجه اول به رواج فرهنگ شونیستی و ایجاد تفرقه در میان کارگران بپردازد. از طرف دیگر به بی ثباتی در زندگی مهاجران دامن زند و از این طریق شرایط  استثمار شدیدتر و فروش ارزانتر نیروی کار آنها را فراهم کند. اما اهداف مقطعی دیگری نیر دارد که استفاده از آن به مثابه ابزار و اهرمی سیاسی در رقابت های منطقه ای است. همچنین تلاش می کند که از این طریق تعداد مهاجران و همچنین کارگران در بخش های مختلف را کنترل کند. جمهوری اسلامی از این تهدیدات و رفتار های غیر انسانی برای تعویض و جابجایی نیروی کار و بکارگیری نیروی جوان تر به جای نیروی فرسوده نیز استفاده می کند. 

وحدت طبقه کارگر چه آنان که در ایران زاده شده اند و چه آنان که در افغانستان و یا از هر خانواده مهاجر از اهمیت فوق العاده ای برخوردار است. جمهوری اسلامی که این فشارها، محرومیت ها و تبعیضات فاشیستی علیه مهاجران افغانستانی را به کار می برد  و آنها را در مرزها هدف شلیک گلوله های خود قرار می دهد، همان نظامی است که تبعیضات علیه کارگران کرد و بلوچ و عرب را نیز بکار می برد، کولبران در کردستان و سوخت بران در بلوچستان را هدف شلیک گلوله های خود قرار می دهد. طبقه کارگر ایران و کارگران مهاجر افغانستانی منافع مشترکی دارند و این در حالی است که این کارگران مهاجر مورد ستم شونیستی و فاشیستی جمهوری اسلامی و مزدوران آن قرار می گیرند. تنها با دفاع از مهاجران افغانستانی و در مقابل این تبعیضات و برخورد های فاشیستی قرار گرفتن است که می توان به معنای واقعی برای منافع طبقه کارگر ایران مبارزه کرد. درک این مسئله برای توده های مردم اهمیت دارد که طبقه کارگر وطنی ندارد و کارگران مهاجر افغانستانی در ایران بخشی و جزئی از طبقه کارگر در ایران هستند.

نکاتی در مورد جنبش کارگری:

با توجه به تغییر و تحولات در موقعیت کارگران در ایران و هم در افغانستان، چگونگی روی کرد به مبارزات و اعتصابات کارگران به طور خاص و جنبش کارگری بطور کل اهمیت ویژه ای به خود می گیرد بخصوص اینکه مبارزات و اعتصابات کارگری در شهرهای مختلف ایران رشد فزاینده داشته است. این مسئله از دو زاویه مورد بررسی است. از یک طرف از جانب برخی نیروهای منتسب به جنبش کمونیستی در سطح بین المللی که جنببش کارگری را معادل جنبش کمونیستی قرار می دهد و برخی دیگر هیچ گونه رابطه ای بین جنبش کمونیستی و جنبش کارگری قایل نیستند. امکان برخورد همه جانبه به این دو زاویه نگرش در این نوشته ممکن نیست فعلا بصورت اجمالی به نکاتی در این مورد می پردازیم  تا به صورت مفصل تری به آن پرداخته شود.

در مورد اول باید گفت که در تاریخ جنبش کمونیستی  هیچ گاه جنبش کمونیستی توسط رهبران و آموزگاران کمونیست  معادل جنبش کارگری قرار داده نشده است. در اواسط قرن 19 با توجه به استثمار شدید طبقه کارگر در کشورهای پیشرفته و همچنین موج مبارزات طبقاتی در اروپا طبقه کارگر در اروپا از رادیکالیسم بیشتری برخوردار بود و آمادگی بیشتری برای جذب آگاهی علمی که توسط عناصر آگاه پرولتاریا داده می شد داشت. به عبارت دیگر در هنگامی که امواج انقلابی اروپا را در بر گرفته بود و  استثمار شدید کارگران در اروپا ادامه داشت، شرایط آماده ای برای پیوستن کارگران به مبارزات انقلابی و رادیکال در سطوح گسترده موجود بود. در این دوران شاهد مبارزات انقلابی در فرانسه، و به وقوع پیوستن کمون پاریس و رشد احزاب کارگری در آلمان و در سراسر اروپا هستیم. به هم پیوستگی و در هم تنیدگی احزاب سوسیال دمکرات و مبارزات کارگران پرولتر پرده ای شده که برخی رابطه بین جنبش کارگری و جنبش کمونیستی را بصور مختلف مخدوش کنند که مهمترین آن یکی کردن آن ها است. اما این مسئله بخصوص در اوایل قرن بیستم با سربلند کردن اکونومیسم از درون حزب سوسیال دمکرات روسیه و مبارزاتی که به رهبری لنین به پیش برده شد از یک طرف و از طرف دیگر با به وقوع پیوستن جنگ جهانی اول و سمت گیری بسیاری از احزاب انترناسیونال دوم و عمده رهبران حزب سوسیال دمکرات آلمان از جمله کائوتسکی به دفاع از بورژوازی خودی و غلبه رویزیونیسم بر آن رابطه جنبش کارگری و مسئله رهبری آن  روشنتر شد. عصاره بحث اکونومیست ها نفی آگاهی طبقاتی بود. دلیلی که برای این نفی و بی اهمیتی داده می شد در این بود که جنبش کارگری دارای خود آگاهی است و با ادامه مبارزات این آگاهی بازهم به خودی خود رشد می کند. حتی اگر این تعبیر را به صورت روشنی بیان نمی کردند به معنی حذف تفاوت ها و تمایزات جنبش کارگری و جنبش کمونیستی بود. اما با ظهور رویزیونیسم کائوتسکیستی موضوع  بیش از پیش روشن شد که انشعابی در طبقه کارگر در سطح اروپا به وقوع پیوسته است. لنین تشریح کرد که با ظهور امپریالیسم لایه هایی از طبقه کارگر این کشورها از قِبَل کسب مافوق سود از مستعمرات و استثمار کشورهای تحت سلطه نیز بهره مند می شوند. به عبارت دیگر رشوه ای امپریالیست ها به لایه هایی از طبقه کارگر می پردازند تا میان طبقه کارگر جدایی ایجاد کنند و از این طریق بتوانند رادیکالیسم مبارزات کارگری را کند وکنترل کنند.

البته امپریالیسم در دوران مارکس و انگلس هنوز ظهور نکرده بود. اما در بررسی «وضعیت طبقه کارگر در انگلستان» این مسئله را در اواسط قرن نوزده با تیزبینی و آگاهی و تسلط بر علم انقلاب متوجه می شوند که «پرولتاریای انگلیس در واقع بیشتر و بیشتر بورژوا» می شود و البته به این مسئله نیز اشاره می کنند که برای ملتی که تمام دنیا را استثمار می کند تا حد معینی قابل توجیه است[iii]. انگلستان در این دوران دو خصوصیت اصلی امپریالیسم را از خود بروز داده بود. یکم داشتن مستعمرات وسیع  و دوم مافوق سودی که به خاطر موقعیت خاص و انحصاریش در بازار جهان کسب کرده بود[iv].

نکته دیگری که اهمیت دارد مسئله رهبری جنبش کارگری است. ماهیت جنبش کارگری را تنها با محک زدن  رهبری حاکم بر آن می توان مشخص کرد و نمی توان گفت که کارکرد درونی جنبش کارگری و رهبری حاکم برآن نقش تعیین کننده ای ندارد. به همین دلیل لنین در مورد جنبش های کارگری  تحت رهبری کائوتسکیست ها، معتقد بود اگر خود را ازدست آنها نجات ندهند «یک جنبش کارگری بورژوایی باقی خواهند ماند»[v]. به عبارت دیگر رهبری باعث شده بود که این جنبش کارگری، بورژوایی بشود و برای تغییر لازم بود که از شر رهبری اپورتونیستی رهایی یابد.

با توجه به این مسایل آنچه تعیین کننده ماهیت یک جنبش کارگری است رهبری آن است.بیان خواسته و مطالبات کارگری به خودی خود بیان دیدگاه پرولتری نیست. نمی توان جنبش کارگری را مستقل از ماهیت رهبری آن راه گشای انقلاب پرولتری دانست.به عبارت دیگر دیدگاهی بیانگر دیدگاه پرولتری است که بیان کننده منافع و اهداف دراز مدت طبقه کارگر باشد. یعنی آن جهت گیری که تغییر و دگرگونی در روابط استثماری را نمایندگی می کند و در مسیر از بین بردن آن قرار می گیرد و نه لزوما بیان خواسته ها ومطالبات کوتاه مدت یک جنبش کارگری باشد. در حالیکه ممکن است  در شرایطی این منافع دراز مدت طبقه کارگر با منافع کوتاه مدت و فوری جنبش کارگری و یا بخشی از کارگران و یا منافع فردی آنان در تضاد قرار گیرد.

از طرف دیگر ما با دیدگاه و نظری روبرو هستیم که رابطه ای را میان جنبش کمونیستی و جنبش کارگری قایل نیست. در حالیکه علیرغم جدایی بین جنبش کمونیستی و جنبش کارگری  رابطه های مشخص و مهمی میان آنها وجود دارد که نمی توان نسبت به آنها بی توجه بود.

علیرغم تغییر و تحولات در موقعیت پرولتاریا از زمان جنگ دوم جهانی و بخصوص در چند دهه اخیر و ظهور آن به اشکال مختلف در شرایط متفاوت همچنان تحتانی ترین طبقه جامعه اند، همچنان اکثریت جامعه را تشکیل می دهند و نیروی عمده انقلاب اند.  انقلاب پرولتری بدون یک حزب کمونیست انقلابی در رهبری آن به پیروزی نمی رسد. اما هیچ انقلاب پرولتری بدون شرکت طبقه کارگر به مثابه بخش عمده ای از توده ها حتی نمی تواند آغاز شود. طبقه کارگر  یک باره وارد انقلاب پرولتری نمی شود مگر اینکه در یک پروسه مبارزاتی در یکی از اشکال سازمانی متشکل شود. با در نظر گرفتن لایه های متفاوت کارگری و سطح آگاهی متفاوت بدون درنظر گرفتن  خواسته ها ی کارگران، بسیج و سازماندهی توده ای کارگران در ابعاد وسیع ممکن نیست مگر در تشکلات توده ای کارگری برای گسترش جنبش کارگری. رابطه ای که جنبش کارگری با جنبش کمونیستی دارد همان رابطه تشکل توده ای کارگری با حزب کمونیست انقلابی است. انقلاب روسیه یک نمونه بارز از چنین رابطه ای است که بصورت آگاهانه شکل گرفت و لنین در «چه باید کرد» آنرا تحت عنوان سازمان کارگران و سازمان انقلابیون مورد بررسی قرار می دهد. اگرچه این رابطه در شرایط متفاوت از جمله مناطق مختلف و یا درشرایط تاریخی و حقوقی متفاوت تغییر می یابد و ممکن است رابطه محکم تر و یا سست تری باشد، ساده و یا پیچیده باشد اما این دو سازمان در هیچ شرایطی کاملا بیگانه نیستند و در هیچ شرایطی هم بر هم منطبق نیستند بلکه همیشه از یک تضاد و وحدت  برخوردارند و رابطه سازمان توده ای کارگری و حزب کمونیست انقلابی رابطه رهبری شونده و رهبری کننده است. هر گاه جنبش کارگری وسیعتر و گسترده باشد و هر چه نفوذ حزب انقلابی کمونیستی در آن بیشتر باشد همان قدر امکان یک انقلاب پرولتری محتمل تر است. طبقه کارگر تنها با  انقلاب پرولتری است که  به منافع دراز مدت خود ورهایی کل بشریت از ستم و استثمار دست خواهد یافت.

جمعی از کمونیست های انقلابی - افغانستان

جمعی از کمونیست های انقلابی - ایران

اول ماه مه 2022

11 ثور – اردیبهشت 1401

سایت ما در انترنت: www.jaka2020.com

آدرس ایمل: jaka.af2016@gmail.com

                 jaka.ir2020@gmail.com

آدرس فیس بوک ما: JAKA Af-Ir

 اینستاگرام ما : jaka.af_ir         

 

زیرنویس:



[i]           برای مطالعه بیشتر به نوشته ما  " افغانستان و پیوستن به سازمان تجارت جهانی که در سال 2017 منتشر شد در وبسایت ما www.jaka2020.com رجوع کنید.

           

[ii]         برای مطالعه بیشتر در این مورد به نوشته «خیزش های اخیر ونیروهای منتسب به جنبش کمونیستی ایران» در وبسایت ما www.jaka2020.com مراجعه کنید.

 

[iii]          انگلس در بررسی وضعیت طبقه کارگر در انگلستان به این مسئله توجه می کند در نامه‌ای به مارکس، به تاریخ ٧ اکتبر ١٨٥٨، انگلس نوشت: «... پرولتاریای انگلیس در واقع بیشتر و بیشتر بورژوا می‌شود، بطوری که این بورژوا‌ترین تمام ملل، ظاهراً هدف نهایی اش داشتن یک اشرافیت بورژوایی و یک پرولتاریای بورژوایی همراه با بورژوازی است. برای ملتی که تمام دنیا را استثمار می‌کند، این البته تا حد معینی قابل توجیه است.»

 

[iv]          لنین : امپریالیسم و انشعاب در سوسیالیسم – دسامبر1916

 

[v]           همانجا