تحلیلی بر قدرت گیری دوباره طالبان و تحولات بعد از آن

۵ ماه از دور جدید حکومت طالبان می گذرد در حالیکه پیچیده گی و نا بسامانی اوضاع افغانستان همچنان ادامه دارد. مردم به مثابه قربانیان اصلی حکومت طالبان و منافع امپریالیستی و زدو بند میان مرتجعین از جنگ، آواره گی، عدم امنیت و بخصوص از فقر و گرسنگی  در رنج و عذاب، کم سابقه ای قرار دارند. با آشکار شدن و افشاء شدن جزئیات بیشتری از چگونگی تحولات اخیر در کشور از جمله به قدرت رساندن طالبان و روند تحولات آن  سوالات بیشتری در مورد آینده افغانستان مطرح می باشد. این که بالاخره افغانستان به کدام سو می رود، طالبان و قوای حامی طالبان با چه تضادهایی روبرو خواهند شد، امپریالیزم آمریکا اینک چه اهدافی را در افغانستان دنبال می کند؟

امپریالیست ها از یک طرف در به قدرت رساندن طالبان نقش اصلی و کلیدی را بازی کردند و از طرف دیگر برخی از مهره های اصلی آنها را در لیست تروریست ها قرار داده اند. از یک طرف در تلاشند تا چهره ملایم و تغییر یافته ای از آنها را به جهان معرفی کنند و از طرف دیگر آنها را از نظر مالی  تحت فشار گذارده اند.  برخوردهای متضاد امپریالیست ها در شرایط کنونی افغانستان نه از منظر مسایل اخلاقی و اصولی و یا در نظر داشت حقوق بشر و یا منافع مردم افغانستان بلکه همچنان در خدمت منافع امپریالیستی قرار دارد. این برخوردهای متضاد امپریالیست ها انعکاسی است از اهداف و نقشه هایی که امپریالیزم آمریکا و متحدین غربی آن در مورد افغانستان در نظر دارند که تلاش می شود  در این نوشته به آنها پرداخته شود.

در جنگی که ۲۰ سال در افغانستان در جریان بود،همانگونه که در مقالات قبلی بعد از توافق نامه امریکا- طالبان از جمله “تحلیلی از زمینه های سیاسی، نظامی و اقتصادی توافقنامه طالبان و امریکا” که در جوزا ۱۳۹۹ – جون ۲۰۲۰ منتشر شد، تشریح کردیم نه استراتیژی نظامی طالبان بیرون راندن و شکست آمریکا بود و نه استراتیژی آمریکا شکست و نابودی تروریسم و طالبان بود.بلکه هدف طالبان تحمیل خود به امپریالیزم آمریکا و هدف آمریکا دنبال کردن منافع جهانی ومنطقوی خود با هر نیرویی که بتواند راحت تر، بی دردسرتر، کم مصرف تر و مناسب تر این منافع را برآورده کند. حتی اگر این نیرو طالبان باشد که زمانی در صدر تروریست ها و دشمن شماره یک به شمار می آمد. توافقنامه میان آمریکا و طالبان بازتاب و نتیجه جهت گیری این دو نیروی درگیر در جنگ افغانستان بود. بدون شک این توافق نامه هزینه سیاسی معینی را برای امپریالیزم آمریکا در بر داشت که مهمترین جنبه آن افشاء شدن اهداف واقعی آمریکا در افغانستان بود . دروغگویی ها و فریب های آمریکا بیش از همیشه برای مردم افشا وماهیت مبارزه آمریکا علیه تروریسم روشن شد.آمریکا نشان داد که آماده است نزدیک ترین وابستگان سیاسی اش را که نزدیک به دو دهه بر سر آنها سرمایه گذاری کرده بود به آسانی قربانی کند. این واقعیت ها به آسانی از حافظه جمعی بیرون نخواهد شد و درسی است که در تاریخ باقی خواهد ماند، اما آمریکا واهمه ای نداشته و ندارد که چنین هزینه ای را برای منافع امپریالیستی و استثماری خود در سطح جهانی بپردازد و براحتی به پای امضاء موافقت نامه کذایی با طالبان برود و علیرغم تضادهایش آنرا به اجرا درآوَرَد

 

دلیل اصلی فروپاشی سریع و آسان دولت افغانستان چه بود؟

آمریکا خواهان آغاز پروسه واگذاری دولت به طالبان از طریق فرآیند یک دولت موقت بود و از طرق مختلف بر دولت اشرف غنی فشار می گذارد. مثلا او را تحت فشار گذارده بود تا با یک ضرب العجل زمانی۵۰۰۰ نفر از زندانیان طالبان را آزاد کند و بعد از آغاز مذاکرات با طالبان بلافاصله همراه با دولت اش استعفا دهند. از طرف دیگر اخطارهای پنتاگون و سازمان های اطلاعاتی آمریکا مبنی بر سقوط دولت اشرف غنی در عرض دوسال و پیوسته کم کردن این مدت در حقیقت تهدیدی بود علیه اشرف غنی، تا او را مجبور به استعفا کنند. طالبان از طرف دیگر این فشارها و تهدیدات علیه دولت اشرف غنی را حداقل چراغ سبزی برای پیشروی های خود به حساب می آورد

به همین دلیل طالبان بعد از حملات ماه جوزاکه منجر به تسخیر بیش از۱۰۰ ولسوالی شد حملات علیه شهرهای بزرگ و مراکز ولایات را در ماه اسد با حمله به ولایات شمالی آغاز کرد. پیشروی سریع طالبان و فرار و تسلیم شدن قوای اردوی افغانستان و کنترل بسیاری از شهرهای بزرگ توسط طالبان بدون کوچکترین مقاومتی از جانب قوای دولتی موجب تعجب و شگفتی بسیاری در سراسر دنیا شده بود و حیرت مردم افغانستان را به دنبال داشت. این پیشروی از کلیه محاسبات سیاسی و نظامی خارج بود.

چرا قوای دولتی و اردویی که درحدود ۳۰۰ هزار نیروی نظامی داشت و بیش از ۲۰ سال زیر نظرقوای آمریکایی وناتوآموزش دیده بود، با سلاحهای جنگی آمریکا و غرب مسلح بود نتوانست بجنگد و یا حتی کدام مقاومتی از خود نشان نداد و دسته دسته یا گریختند و یا تسلیم شدند.

 بدون شک اردوی افغانستان ضعف های ذاتی یک اردوی ارتجاعی و وابسته را دارا بود. فساد در آن بیداد می کرد. اما همین اردو یکباره با طالبان روبرو نشده بود در ۲۰ سال گذشته یا در کنار قوای آمریکا و یا به تنهایی در مقابل طالبان می جنگید. تجارب زیادی بدست آورده بود و از لحاظ نیرو و سلاح کاملا برتر بود. از چند سال به این طرف بدون چندان دخالتی از طرف قوای آمریکایی  و ناتو جنگیده بود. در اصل قوای آمریکا از زمان ریاست جمهوری اوباما از بیش از ۱۵۰هزار نیرو به کمتر از ۹ هزار تقلیل یافته بود و در زمان ترامپ به کمتر از ۳ هزار رسیده بود و نقش نظامی آنچنانی در کنترل طالبان نداشتند. همچنین ماهیت ارتجاعی یک اردوی وابسته و فساد درون آن مختص اردوی افغانستان نبود. در بسیاری از کشورهای تحت سلطه فساد در اردوی کشوری بیداد می کند. حتی اگر فساد و وابستگی این نیروها بیش از بقیه باشد بازهم فروپاشی سریع این اردو و نظام را توضیح نمی دهد. چرا که از طرف دیگر نیروی نظامی طالبان ماهیتایک نیروی نظامی مرتجع و وابسته بود. بسیاری از قوایش نیز به زور اسلحه  و با تهدید به خدمت طالبان و پاکستان گرفته شده بودند. از طرف دیگر طالبان نیرویی نبود که نوع حکومت اش برای مردم افغانستان روشن نباشد و یا اینکه مورد استقبال مردم قرار بگیرد.مردم افغانستان حکومت طالبان را تجربه کرده بودند. چهار سال حکومت طالبان در دهه ۷۰ شمسی  عمق تحجرو استبداد حکومت مذهبی را برای همه روشن کرده بود و همه اقشار مردم از زنان و جوانان، هنرمندان، اقلیت های ملی و مذهبی ، مردم شهر و ده از جنایات آنها به تنگ آمده بودند. وابستگی اش به پاکستان حداقل برای مردم افغانستان روشن بود و نمی توانست ادعای استقلال و ملی گرایی را نیز داشته باشد. بنابراین در هیچ موردی دست کمی ازاردو و حکومتی که توسط آمریکا بر سر کار گماشته بود نداشت. و مردم علیرغم نارضایتی عمیقی که از دولت وابسته اشرف غنی داشتند اما به هیچ وجه قصد استقبال از طالبان را نیز نداشتند بلکه بشدت نگران قدرت گیری آنها شده و مردم شهرها حتی در قندهار یکی از مراکز مهم طالبان حیرت زده و در حال فرار بودند.

علاوه بر نتایجی که با تحلیل از شرایط مادی حاصل می شود، خبرهایی که از مناطق مختلف جنگ در بحبوحه تغییر و تحولات اوضاع افغانستان می رسید نشان از غیر عادی بودن روند جنگ داشت. در بحبوحه این تحولات که به سختی می توان نام جنگ بر آن گذاشت، از مقامات دولتی و نظامی کدام خبری نبود. از سخنرانی و بیانیه و اعلامیه برای مردم و یا اردو نیزخبری نبود. خبری از یک استراتیژی و یا تاکتیک و چگونگی مقابله و جنگ وجود نداشت. در حقیقت می توان به جرات گفت که از دولت و قوماندانان اردو خبری نبود و گویا اینکه آنهااصلا وجود خارجی نداشتند و یا اینکه اساسا با جنگ با طالبان کاری نداشتند. در نهایت منتظر بودند تا آمریکا تصمیم اش را تغییر دهد. هنوز باور نمی کردند که  آمریکا تصمیم اش را گرفته و از همان ابتدا به پای عملی کردن آن رفته است. علاوه برآن از همان دور اول حملات طالبان به ولسوالی ها خبرهایی می رسید مبنی بر اینکه به برخی از ولسوالی ها دستور داده شده بود که از مقاومت خود داری کنند و یا عقب بنشیی کنند و بعدا هم اعلام می کردند که این عقب نشینی تاکتیکی بوده است. تاکتیکی که تنها می توانست در خدمت استراتیژی واگذاری قدرت سراسری به طالبان باشد. در این میان در برخی از مناطق که شدت تنفر از طالبان بالا بود مردم خود به مقابله برخاستند. مثلا همانگونه که ما در مقالهافغانستان: صلح نه که مرحله جدیدی از جنگ در پیش استدر همان دوره در ماه سرطان نوشتیم در جاغوری یکی از ولسوالی های ولایت غزنی در حالیکه اردو و پولیس عقب نشست مردم خود به مقابله با طالبان برخاستند و مردم عادی بدون سلاح و یا حداقل سلاح آنها را تارو مار کردند و مقداری وسایط و مهمات از آنها گرفتند. و بعد هم از طرف اردو مورد ملامت قرار گرفتند که چرا برخلاف دستور مرکز مقاومت کردند.

از طرف دیگر هنگامی که مردم آمادگی خود را برای مقابله با طالبان بخصوص در شهرهای بزرگ نشان دادند و زنان در این میان نقش فوق العاده ای ایفا کردند که تحسین مردم  دنیا را برانگیخت اما دولت از این مسئله کوچکترین تکانی به خود نداد. هرچند موضوع ترس از خیزش های مردمی و یا ترس از قدرت گیری قوای رقیب همانند جهادی های سابق عمل می کرد، اما موضوع اصلی و تعیین کننده در این شرایط دولت غنی بود که همه چشم امیدش به آمریکا بود و در انتظار بودتا شاید بالاخره آمریکا پشیمان شود و بجای طالبان آن ها را برگزیند

بسیاری از قوای نظامی که در سطح میدانی می جنگیدند علیرغم دستور فرماندهان شان خواهان جنگ و مقابله با طالبان بودند اما با فشار و دستور بالا مجبور بودند که از جنگ دست بکشند. آنجایی هم که علیرغم دستور فرماندهان شان به جنگ ادامه می دادند یا از نیروی کمکی خبری نبود یا پشتیبانی از آن ها صورت نمی گرفت و یا با تقدیم کردن کلید شهر به طالبان توسط والی ها همه چیز نقش بر آب می شد. در این میان جنگ در هرات نیز یک نمونه مشخص بود. در این ولایت اسماعیل خان از قوماندانان جهادی که مردم هرات به خاطر زورگویی ها و جنایاتش دل خوشی از او نیز نداشتند توانست قوایی را از یاران قدیمی اش به همراه داوطلبان بسیج کند و در مقابل طالبان بایستد. در حین جنگ از طرف افرادش مطرح می شد که قوای دولتی با آنها همکاری نمی کنند و بعد از چند روز جنگ و مقاومت محله به محله، بالاخره او را برای گفتگو با فرمانده قول اردو دعوت می کنند اما وقتی به آنجامی رسد می بیند که قوای طالبان در انتظار او نشسته اند. دیگر از ولایاتی که حتی بدون فیر شدن یک مرمی به طالبان تحویل داده شد بگذریم. به نظر می رسد که کارشکنی و کم کاری واقعی نه در سطوح پایین بلکه بیشتر در سطوح قوماندانی اردو موجود بوده است

ماهیت این کارشکنی ها و کم کاری ها کاملا روشن نیست. اگر چه چند عامل در آن موثر است. جهت گیری روشن و آشکار و روبه افزایش امپریالیزم آمریکا با طالبان بسختی روحیه قوای اردو و بخصوص سطوح بالای قوماندانی را که بیش از دیگران در جریان امور بودند را تضعیف کرده و هرگونه انگیزه برای جنگ و یا امید غلبه بر اوضاع به نفع خودشان رااز دست داده بودند. این مسئله با توجه به نا کارآمدی قوماندانانی که بر مبنای قومی و فامیلی  و وابستگی های شخصی و نه بر اساس صلاحیت و یا  تخصص بر سرکارگمارده شده بودند، مسلمن تاثیرات خود را داشته است. این فرماندهان بیشتر در فکر نجات خود و راهی برای فرار و یا پیوستن به طالبان بودند تا به فکر چگونگی مقاومت در مقابل طالبان که اینک از حمایت ضمنی آمریکا برخوردار بود. اما مسلمن موضوع به اینجا ختم نمی شود و فراتر از آن است. گمانه هایی مبنی بر نفوذ طالبان در اردوی افغانستان نیز می رود. اگر چه امکان نفوذ اردو و استخبارات پاکستان نیز محتمل است اما بعید به نظر می رسد که این جنبه آن چنان نقش موثرو یا عمده در روند کلی این تحولات داشته است. همچنین گمانه زنی هایی وجود دارد که احتمال دستور مستقیم از عدم درگیر شدن با طالبان از جانب قوای آمریکایی و یا اشرف غنی نیز داده شده است. این ها نشانه های قوی است از اینکه چگونه دست هایی در میان بوده که از جنگ و مقابله با طالبان جلوگیری شود و اجازه جنگیدن داده نمی شده و یا در جنگ اخلال می شده است

در هر صورت همه شواهد نشان دهنده این واقعیت است، که قدرت گیری طالبان نه نتیجه یک جنگ واقعی و تفوق نظامی طالبان بلکه نشانه مذاکرات و توافقات علنی و هم پشت پرده با امپریالیزم آمریکا بود که اردو و دولت وابسته و پوشالی را چه از نظر روانی و چه از نظر امکان و شرایط جنگیدن فلج کرد. آنچه می توان با جرات نتیجه گرفت این است که از یک طرف قدرت گیری طالبان حتی در عرصه نظامی نتیجه تحمیل اراده امپریالیزم آمریکا در افغانستان بود و از طرف دیگر قدرت اردوها ی ارتجاعی و پوشالی به تصمیم حامیان امپریالیستی وابستگی دارد.

 

سقوط کابل

سقوط کابل موضوع دیگری است. از نظر نظامی حتی پوشالی ترین اردو ها قادر بوده اند که از پایتخت خود برای مدتها دفاع کنند چرا که پایتخت ها معمولا یکی از مراکز قدرت نیروی سیاسی حاکم است. به همین دلیل بسیاری از مردم به طرف کابل گریخته بودندو احتمال تسلط طالبان بر کابل را آسان نمی دانستند. در حالیکه طالبان  بدون کوچکترین درگیری وارد کابل شد و بر آن تسلط یافت.  اگر چه آمریکاخواهان آن بود تا هر چه زودتر کار را یک سره کنداما در تلاش بود که در  مذاکرتی که بین زلمی خلیل زاد نماینده ویژه آمریکا و طالبان در قطر در جریان بود به فیصله و نهایی کردن قضایا بپردازد و خواهان آن بود تاقوایش را قبل از رسیدن طالبان از کابل خارج کند  و همچنین عناصر معدودی از دولت سابق و یا خارج آن را همانند گلبدین حکمتیاراز رهبران جنایتکار جهادی پشتون را در دولت طالبان ادغام کند به همین دلیل و بار دیگر بر اشرف غنی فشار می گذارد تا استعفا دهد و این خود نشانه آن بود که آمریکا نیز مخالفتی با پیشروی های سریع طالبان نداشت.

اما تضادها در کابل بیش از پیش خود را نشان داد. تضادی که احتمالا آمریکایی ها ندیدند و یا اگر دیدند به آن اهمیتی ندادند و تصور نمی کردند در این شرایط بتواند نقشی بازی کند. یعنی تضاد درون طالبان که منشاء آن تضاد میان قوم غلجایی و دُرانی در میان پشتون ها بود که بیش از دو قرن سابقه داشته وآخرین روزها را تحت تاثیر خود قرار داده بود. اشرف غنی و حمدالله محب مشاور امنیت ملی او، که از هر گونه تغییری در تصمیم آمریکا نا امید شده بودند و مطمئن شدند که آمریکانه تنها کدام نگرانی از پیشروی طالبان ندارد بلکه مصمم است تاشرایط را برای قدرت گیری طالبان آماده کند، ترجیح دادند که به خاطر مسایل قبیلوی و یا احتمالن به خاطر انتقام از آمریکا قبل از فرار قدرت را به دست طایفه خود یعنی غلجایی های درون طالبان که شبکه حقانی بود بسپارند.حرکتی که باعث غلبه قوم غلجایی در درون حکومت طالبان و تسلط بر موقعیت های کلیدی درون حکومت طالبان شد. این مسئله نیز به نوبه خودباعث حادشدن تضاد میان دو قوم غلجایی و دُرانی درون طالبان نیز شد و باعث زد و خوردهای میان طرفداران دو جناح  طالبان در کابل و حتی در میان رهبری طالبان شد که در آن ملا برادر مذاکره کننده اصلی طالبان با آمریکامجروح شد. این مسئله نیز روشن شد که حمدالله محب از طرف ارگ با حقانی ها مستقیما از طریق تلفن در ارتباط بوده است و حتی تلاش هایی برای ملاقات حضوری نیز در جریان بوده است. اما در نهایت در یک هماهنگی و در فاصله کوتاهی بعد از فرار اشرف غنی بلافاصله افراد جناح حقانی که از قبل وارد کابل شده بودند ومناطق استراتِیژیک کابل را بدون سروصدا تحت نظر خود داشتند وارد کاخ ریاست جمهوری شدند و فیلم های آن را سریعا در شبکه های اجتماعی پخش کردند. بدین ترتیب سقوط کابل را عملا اعلام کردند.

افشای حوادث روزهای آخر و بخصوص سقوط کابل، از جمله تماس محب و جناح حقانی در برخی از رسانه های آمریکایی مانند نیویورکر، وال ستریت  جورنال و نیویورک تایمز نیز انعکاس یافت اما به گونه ای که سقوط کلی دولت را به اشرف غنی محدود می سازند و نقشی که اردو و یا سازمان های استخباراتی آمریکادر این تحولات بخصوص قبل از سقوط کابل بازی کردند در موردش سکوت می کنند.

امروز دیگر روشن شده است که مذاکرات آمریکا و طالبان بدون حضور دولت افغانستان از همان ابتدا به معنی موافقت آمریکا با کنار گذاردن دولت افغانستان بوده است. اشرف غنی در مصاحبه با ژنرال نیک کارتر در رادیوی ۴ بی بی سی به این مسئله نیز اشاره می کند. او در این مصاحبه می گوید که او تحت فشار آمریکا برای آزاد کردن زندانیان طالبان بوده است و آمریکا و متحدینش به طور روزافزونی اختیارات او را محدود می کرده اند و تا آنجا پیش می رود که توافق نامه ای را که آمریکا با طالبان امضاء کرد نه یک توافق برای صلح بلکه یک “کودتای خشن” نامگذاری می کند. او برای مستدل کردن این بحث اش می گوید که : ” همکاران غربی ما این انتخاب را داشتند که یا شیوه جنگیدن‌‌شان با ترور را تغییر دهند یا کلا کنارش بگذارند و خارج شوند.” سایت بی بی سی فارسی- ۹ جدی ۱۴۰۰

به عبارت دیگر هدف آمریکا تنها خارج کردن نیروهایش نبود در آن صورت نیروهایش می توانستند بدون هیچ دردسری خارج شوند، بلکه هدف اش تغییر رژیم و بر سرکار گماردن طالبان بود. این بحث های اشرف غنی اگر چه برای بی تقصیر جلوه دادن خود است و بیان های انتقام جویانه سرسپرده ای است که دیگر تاریخ مصرفش برای اربابانش به پایان رسیده است. اما در این گفته ها حقایقی نهفته است. آقای غنی بی تقصیر نیست و تقصیر اصلی او سرسپردگی به یک نیروی امپریالیستی است و سرنوشت او همانند سرنوشت واقعی بسیاری از سرسپردگان به قدرت های امپریالیستی است.

خلاصه اینکه آزاد کردن بیش از ۵۰۰۰ قوای کیفی طالبان از زندان به منظور قدرت بخشیدن به قوای نظامی و قوماندانی طالبان بوده است. تخلیه کردن شبانه پایگاه بگرام  توسط آمریکایی ها  و همچنین بجا گذاردن  تسلیحات پیشرفته و مجهز آمریکایی ها در شهرهای مختلف و در پایگاه ها نه به خاطر عجله و غافلگیری بلکه عمدی و به منظور تقویت و مجهز کردن نیروی طالبان بوده است.

 

تاکتیک های آمریکا بعد از به قدرت رسیدن طالبان

اگر چه آمریکا در مورد به قدرت رسیدن طالبان تصمیم خود را گرفته بود و در تلاش برای به سرانجام رساندن آن بود اما از تحولات روزهای آخر و زدو بند میان غلجایی های حکومت یعنی اشرف غنی و محب و  ( شبکه حقانی) طالبان خشنود نبود. به همین دلیل تضادهای پیش پا و امکان سرپیچی طالبان را از توافقات حاصله بعد از به قدرت رسیدن نیز در پیش روی خود دید. به همین دلیل اف بی آی آمریکا سریعا جایزه برای تحویل دادن سراج الدین حقانی را از ۵ میلیون دالر به ۱۰ میلیون دالر بالا برد که اگر چه یک بیانیه تشریفاتی بیش نبود  اما از این طریق ناخشنودی و اخطار خود را از زد وبند بدون اجازه او ابراز داشت. اما علیرغم آن موضوع تعامل و همکاری با طالبان هیچگاه از طرف آمریکا و اروپا حذف نشد.

امپریالیست های آمریکایی از چند سال به این طرف از تغییرات مهم طالبان دم زده اند و لشگری از نمایندگان دیگر کشورهای اروپایی و منطقه  و رسانه های شان تلاش کرده اند که چنین تغییراتی را به مردم بقبولانند. اما قوای طالبان منتظر قدرت سراسری نشدند و از همان ابتدا استبداد مذهبی خود را در ولایاتی که در کنترل می گرفتند اعمال می کردند و قوانین سخت گیرانه و زن ستیزانه خود علیه مردم و بخصوص زنان را به اجرا می گذاردند که نمونه های آن توسط کاربران شبکه های اجتماعی مستند شدند

زمزمه های تغییر طالبان از همان ابتدا توسط آمریکا تبلیغ شد و ترامپ به طور مشخص از اینکه می توان با طالبان “معامله کرد” و “آنها بسیار تغییر کرده اند” سخن راند. این ها زمینه ساز و خلق افکار برای توجیه تغییر سیاست امپریالیزم آمریکا نسبت به طالبان بود. رهبران آمریکا بدون چنین تبلیغات دروغینی در مورد طالبان نمی توانستند، بعد از نزدیک به دو دهه جنگ و تاثیرات و فشارهای مخربی که بر مردم دنیا تحمیل کرده بودند و طالبان و متحداش القاعده حداقل در ظاهر هدف اصلی چنین جنگی بود، به روی میز مذاکره با آن ها بنشینند

از طرف دیگر طالبان هم با توجه به این تعریف و تمجید ها  و یا با مشورت آمریکا و پاکستان امر به اشان مشتبه شده بود که تغییر یافته اند. سخنگویان طالبان  در روزهای اولیه نیز تکیه اشان بر نشان دادن تغییرات خود و درک از اشتباهات گذشته خود بود. جان سیمپسون خبرنگار کهنه کار بی بی سی و سردبیر امورجهانی این موسسه در مصاحبه ای بعد از سفر اخیرش به افغانستان می گوید که طالبان کنونی : 

به مراتب از مقامات طالبان که قبلا در قدرت بودند، پیشرفته‌تر و عصری‌تر هستند، به هیچ صورت قابل مقایسه نیستند. آنهایی که من با آن‌ها صحبت کردم از جهان بیرونی و از نیاز‌های مردم کاملا آگاه هستند.

برداشت من این است که آن‌ها برای بدست آوردن رسمیت و کمک بیرونی کار زیادی انجام خواهند داد.” – بی بی سی سایت فارسی ۸ قوس۱۴۰۰ او همچنین در ادامه می گوید که طالبان سنگینی وظیفه و نیازهای کشور را درک کرده‌اند. و اینکه آنها غرب را بر چین ترجیح می دهند.

این گزارش ممکن است متکی بر گفته های مقامات طالبان باشد اما واقعیات جامعه افغانستان چیز دیگری می گوید. طالبان هر روز دستورالعمل های سخت گیرانه تری را صادر می کند که عمدتا نشانه کنترل و در بند کردن هر چه بیشتر زنان است. از محروم کردن آنها از کار و تحصیل گرفته تا حجاب اجباری از محدودیت های مسافرتی گرفته تاممنوعیت شرکت در کارهای هنری، از تهدید فعالین زن گرفته تا ترور و ناپدید ساختن آنها و البته تلاش برای تحکیم سنت های ارتجاعی و عقب مانده که به عمومی ساختن واپس گرایی و زن ستیزی منجر می شود

اما مقامات غربی و رسانه های شان می گویند که طالبان تغییر یافته و یا اینکه تغییر خواهند کرد. طالبان با استبداد مذهبی، با خشونت و واپس گرایی با وابستگی به پاکستان، با ستم و خشونت علیه زنان، ستم علیه اقلیت های ملی و مذهبی، مخالفت با هنرو زیبایی و مخالفت با موسیقی و شادی مشخص شده و مشخص می شوند و طالبان می مانند. طالبان اگر این مشخصات را نداشته باشند دیگر آنها را طالبان نمی توان گفت

آمریکایی ها این مسایل را خوب می دانند اینرا از همان ابتدایی که مذاکرات با طالبان را شروع کردند نیز می دانستند. اما برای اشان مهم نبود و نیست  که مردم افغانستان چه می کشند و یا چه خواهند کشید. حتی می توان گفت که شاید ترجیح بدهند که طالبان این گونه باشد. همان گونه که بایدن در سخنرانی خود بعد از عملیات داعش در میدان هوایی کابل در مورد افغانستان گفت : “افغانستان کشوری است که هیچگاه متحد نبوده ” پس بگذار خود یک دیگررا از  بین ببرند. اینطور منافع آنها بهتر برآورده می شود. این اظهار نظر بایدن انعکاسی بود از برنامه هایی که آمریکا برای افغانستان در نظر داشته که به آن خواهیم پرداخت.

آمریکا و غرب گفته اند که  به رسمیت شناختن طالبان را به عملکرد آنها در زمینه “حقوق اقلیت ها، زنان و ایجاد دولت فراگیر” مشروط کرده اند و تا آن زمان کمک های مالی را به اداره تحت کنترل طالبان نخواهند سپرد. اما همانگونه که در ابتدای این نوشته مطرح شد، طالبان از جانب آمریکا و غرب مدت هاست که به رسمیت شناخته شده است، آنها را از زمان آغاز مذاکرات دوحه قطر در واقع به رسمیت شناخته اند. کلیه عملکرد آمریکا و غرب بعد از آن و کنفرانسی که با حضور ۳۰ کشور بخصوص هنگامی که با حذف دولت افغانستان به امضاء رسید به معنی آن بود که دیگر دولت اشرف غنی از طرف آمریکا مشروعیت و رسمیتی ندارد، بلکه این طالبان بود که به رسمیت شناخته می شد. کلیه تحرکات و تحولات بعد از آن هدفش به اجرا در آوردن نقشه های ترسیم شده در توافقنامه بود که بخشی از آن علنی شده بود و بخش دیگرش همچنان مخفی باقی ماند.   

ملاقات های ادامه دار دو جانبه ای میان امیر خان متقی مسئول امور خارجی طالبان و تام وست نماینده ویژه آمریکا در امورافغانستان  صورت گرفته است و قرار است که ادامه داشته باشد. بعد از آخرین دیدار، متقی آمریکا را ملت بزرگی نامید و ادعا کرد که طالبان علیرغم اشتباهاتی در ماه های نخست بسیار تغییر یافته است.  آنتونی بلینکن وزیر امورخارجه آمریکا گفته است که “اگر طالبان به تعهدات خود پایبند باشند، ایالات متحده «با آنها همکاری خواهد کرد».”

شاید برخی تصور کنند که منظور از تعهدات طالبان همان تعهد به رعایت حقوق زنان، اقلیت ها و فاصله گرفتن از انحصار طلبی در قدرت است. اما این با واقعیت فاصله بسیاری دارد. طالبان از زمان آغاز مذاکرات و امضاء توافقنامه با آمریکا همه این مسایل را زیرپا گذارده است و مورد کوچکترین اعتراض لفظی آمریکا هم قرار نگرفته است. حتی علیرغم حملات بیشرمانه طالبان بعد از قدرت علیه حقوق زنان و ضرب شتم آنها و تحکیم استبداد مذهبی بازهم مورد کوچکترین اعتراضی از جانب مقامات آمریکا و اروپا قرار نگرفته اند. پس این تعهدات طالبان چه چیزهای استند که انتونی بلینکن خواهان پایبندی طالبان به آنها است

آنچه منظور بلینکن از تعهدات طالبان است نه تعهدات حقوق بشری بلکه تعهداتی است که طالبان برای پیشبرد نقشه های آمریکا و در خدمت منافع استراتیژیک آمریکا داده ، می باشد. اما آن تعهدات کدامند؟

طالبان متعهد شده اند تا هرگز در قبال رضایت دادن به حکومت طالبان و مختوم کردن حکومت قبلی که برسرکار گمارده شده بود تهدیدی واقعی را به منافع و اتباع ( بخصوص نظامیان) ایالات متحده  در داخل و خارج از آمریکا متوجه ننمایند. مهمتر اینکه طالبان همچنین متعهد شده است  که در چارچوب استراتیژی آمریکا در منطقه عمل خواهد کرد. به عبارت دیگر آمریکا انتظار دارد طالبان اگر هم مناسباتی را با چین و روسیه برقرار می سازد در محدوده ای باشد که در خدمت منافع استراتیژیک و منطقوی آنها قرار نگیرد و مبادا در فکر اتحادهای دراز مدت با آنها بیافتد.  فراتر از آن بدین معنی است که طالبان بتواند نقش مهم و موثری را در پیشبرد اهداف استراتیژیک آمریکا و یا به عبارت دیگر در تخاصمات آمریکا با قدرت های جهانی مانند روسیه  و بخصوص چین بازی کند. همچنین در صورت لزوم در ایجاد بی ثباتی  و گسترش بنیادگرایی در کشورهای همسایه مانند ایران و چین یا کشورهایی که جزو اقمارروسیه محسوب می شوند، نقش آفرینی کند

آیا این تعهدات تضمین شده است؟ مسلما با توجه به ماهیت طالبان نمی توان چنین انتظاری داشت. بخصوص اینکه در میان قدرت های جهانی و منطقوی محصور است. به همین دلیل است که آمریکا و غرب اهرم هایی را در این زمینه به منظور مهار طالبان برای خود نگاه داشته اند و پیوسته تهدید می کنند که شرط تعامل آمریکا حفظ تعهدات است. این اهرم ها به رسمیت شناختن طالبان و گرفتن چوکی سازمان ملل متحد است و آزاد کردن منابع مالی افغانستان و مهمتر از آن کمک های اقتصادی غرب است. کمک هایی که در حقیقت ۷۵ فی صد بودجه افغانستان تا به حال به آن وابسته بوده است و وابسته خواهد ماند.    

بدون شک آمریکا در ارتباط با این تغییر و تحولات در افغانستان سرمایه گذاری وسیعی را کرده است، نه تنها یک حکومت وابسته به خود را که برای تشکیل آن سرمایه گذاری کرده بود، مختوم کرد بلکه هزینه سیاسی گزافی را با بی اعتبار ساختن بیش از پیش خود پرداخته است. نه تنها به این دلیل که از مصارف مالی و جنگی افغانستان رها شود بلکه بتواند افغانستان را در جهت منافع استراتیژی نوین و اولویت های جدید خود که تشدید و حدت بخشیدن به تخاصمات با چین بود سازماندهی کند. می توان گفت یک مرحله یعنی به قدرت رساندن طالبان را علیرغم چالش هایش به انجام رسانده اما قدم های بعد بدون شک با تضادها و چالش های بسیار بیشتری روبرو خواهد بود. بخصوص اینکه چین ممکن است از تاکتیک های خاص خود برای نفوذ در افغانستان و خنثی کردن نقشه های آمریکا استفاده کند. (به  روابط حکومت طالبان با کشورهای منطقه بخصوص چین و روسیه در نوشته دیگری خواهیم پرداخت.)

آنچه مسلم است با توجه به موقعیت ماهیت طالبان و موقف آمریکا در مورد طالبان برای دوره نسبتا طولانی که در پیش است برخوردهای متضاد و دوگانه ای هم از جانب طالبان نسبت به آمریکا و بخصوص از جانب آمریکا و غرب نسبت به طالبان و افغانستان کنونی را شاهد خواهیم بود.  این برخورد دوگانه،به سیاست کنونی آمریکا و غرب در طول دوره آینده در قبال طالبان مبدل خواهد شد. این مسئله دو دلیل مهم دارد. یکم با توجه به موقف طالبان، آمریکا و غرب تلاش خواهند کرد که در ظاهر از طالبان فاصله بگیرند وبه حیث یک منتقد ظاهری باقی بمانند و روابط مستقیم خود را در حداقل نگاه دارند اما در عین حال از طریق وابستگان و یا متحدین منطقوی خود همانند قطر، عربستان و پاکستان مناسبات خود با طالبان را تنظیم کنند. سیاستی که کم وبیش در دوره اول حکومت طالبان به پیش برده شد اما این بار احتمالا شیوه دوستانه تری را  نسبت به گذشته در بر خواهد گرفت.از طرف دیگر این سیاست دوگانه در اصل از نقشی که احتمالا طالبان در استراتیژِی آمریکا بازی خواهد کرد برمی خیزد. اگر قرار است نقشی در بی ثباتی منطقه داشته باشد، آنگاه افغانستان باید بی ثبات باقی بماند. برای این منظور باید  وخامت اقتصادی، فقر و گرسنگی آن دائمی باشد و وابستگی به کمک های “خیرخواهانه” امپریالیستی ادامه یابد. وابستگی به کشت تریاک و تولید مواد مخدر تداوم یابد و همچنین  تحریم های اقتصادی به شکلی در بالای سر افغانستان سایه بیفکند.  تحریم های اقتصادی که  گاهی سست تر و گاهی سخت ترخواهد شد و به مکانیزمی برای کنترل طالبان عمل خواهند کرد یا همانگونه که “گروه بین المللی بحران” به واشنگتن پیشنهاد می دهد کمک هایی از جانب کشورهای کمک کننده به صورت قسطی و قطره چکانی به افغانستان داده شود و همان گونه که اخیرا در سازمان ملل فیصله شده بخشی از آن قرار است با شرایطی به افغانستان داده شود.

افغانستان همچنین باید خانه ای برای گروههای تروریستی بنیاد گرا باشد و این مسئله به این معنی است که از چشم امپریالیزم آمریکا و متحدینش قرار نیست که افغانستان دارای ثبات باشد. و این آن چیزی است که در بهترین شکل اش در خدمت الویت های نوین و منافع استراتیژیک امپریالیزم آمریکا قرار خواهد گرفت.

در واقع پایانی بر نقشه ها و تلاش های امپریالیست ها و قدرت ها ی منطقوی در راستای منافع شان نخواهد بود مگر اینکه کل سیستم ستم و استثمار امپریالیستی از بین برود. اما این مسئله بدین معنی نیست که نقشه ها و برنامه های آن ها در یک بعد استراتیژیک تحقق خواهد یافت. تجربه چهل سال جنگ در افغانستان خود نشان بارزی از این واقعیت است. اگر چه مداخله گری قدرت های جهانی زندگی را بر مردم افغانستان به جهنم تبدیل کرده است اما نه شوروی سوسیال امپریالیستی و نه امپریالیزم آمریکا و متحدین اش علیرغم هزینه های عظیم مالی، نظامی، سیاسی و انسانی نتوانستند که نقشه های شان را به پیش ببرند و با تضادها و چالش های بسیاری روبرو شدند. این بار نیز مستثنی نخواهد بود وامپریالیزم آمریکا با چالش های بسیاری روبرو خواهد شد

شکی نیست که نبود یک نیروی قدرت مند کمونیستی انقلابی در کشورما یک معضل مهم برای مردم و انقلاب بوده و فرصتی برای قوای مرتجع گوناگون است. منظور از نیروی کمونیستی انقلابی نیرویی است که بتواند مبارزات مردمی که ناشی از ستم و استثمار قوای مرتجع بیگانه و داخلی بوده را متحد کرده و در مسیر برقراری یک حکومت پرولتری که بر منافع توده های مردم استوار باشد رهبری کند و شرایط را برای گذار به جامعه ای بدون ستم و استثمار و حرکت به دان سو مهیا کند. با توجه به کوله باری که از تجربه و درس گیری از تحولات چند دهه اخیر بدست آمده است پی بردن مردم افغانستان به ماهیت امپریالیست های گوناگون و بنیادگرایان اسلامی جهادی ها، طالبان و داعش آورده اند، یک ضرورت پایه ای برای حرکت به پیش است.  

اینک زمان آن فرا رسیده تا زن و مرد با هر زبان و ملیتی و هر مذهب و دینی علیه مرتجعین داخلی و خارجی یعنی ستمگران و استثمارکنندگان مردم متحد شوند. برای چنین اتحادی ضرورت تشکیل یک نیروی قدرتمند کمونیستی بشدت احساس می شود. نیرویی که بتواند به طور واقعی به آلترناتیوی در مقابل همه جریانات سیاسی مرتجع و وابسته بدل شود و بتواند ، مردم از هر قشر و طبقه ای را در ظرف های مبارزاتی مورد نیاز علیه بنیادگرایان اسلامی و اربابان منطقوی و امپریالیست های  متشکل، سازماندهی و رهبری کند و جامعه را در مسیر رهایی از ستم و استثمار رهنمون سازد. پیش بدان سو.

 

جمعی از کمونیست های انقلابی ـ افغانستان

۱۳ جدی ۱۴۰۰ ـ ۳ جنوری ۲۰۲۲