افغانستان : خیانت تاریخی امپریالیست ها  و درس بزرگ تاریخ

مردم ستمدیده  و رنج کشیده ما در شوک و نا باوری،بحرانی که جامعه را در برگرفته  دنبال می کنند. آنهایی که فریب امپریالیستها و وعده و وعیدهای آنها را خورده بودند،آنهایی که امیدوار بودند شکاف میان نیروهای ارتجاعی امپریالیستی و بنیادگراباعث شود بهره ای نصیب مردم گردد، همگی با ناباوری و ناامیدی به اوضاع می نگرند. حتی آنهایی که از همان ابتدا به امپریالیست ها و وعده و عیدهای قلابی اشان امید چندانی نداشتند برایشان کنار آمدن با آنچه  که می گذرد آسان نیست. چه بر سر مردم  و کشورمان آمده است؟ چرا پایانی بر آتش جنگ های مرتجعین در این دیار وجود ندارد؟ چرا واپسگرایان و بنیادگرایان و امپریالیست ها به نوبت زندگی را بر مردم ما جهنم می کنند؟ سوالاتی است که مردم ستمدیده خصوصا زنان می پرسند.

شاید به نظر برسد که بحران کنونی نتیجه بیرون رفتن نیروهای امپریالیستی امریکا و ناتوو یا بطوری که برخی به غلط آنرا شکست آمریکا توسط طالبان تلقی می کنند، باشد. اما همان گونه که ما در مقاله به نام "افغانستان: صلح نه که مرحله جدیدی از جنگ در پیش است" نوشتیم، واقعیت این است که هدف آمریکا در ۲۰ سال گذشته نه نابود کردن و شکست طالبان بود و نه هدف طالبان بیرون راندن و شکست آمریکا بود. اولویت آمریکا درآن زمان این بود که افغانستان را به مثابه  سکویی بین خاورمیانه از یک طرف و آسیای میانه و آسیای جنوبی از طرف دیگر قرار دهد. این تحول منطبق بر پلان های جهانی و منطقوی آمریکا بعد از جنگ سرد بود. اما اینک اولویت اش و تمرکزش دیگر این نیست و باید جل و بساطش را در جایی دیگر پهن کند. طالبان علی رغم ادعاهایشان در تلاش بودند تا با کمک پاکستان خود را به امپریالیزم امریکا تحمیل کنند و پاکستان تلاش می کرد تا با کارت طالبان موقعیت خود را در منطقه در رقابت با هندوستان تقویت کند.سر انجام آمریکا و ناتو که عاجز از ایجاد یک ثبات نسبی در افغانستان شدند به پاکستان و نیروی وابسته به آن یعنی طالبان برای ایجاد یک ثبات نسبی متوسل شوند.  این امکان  نیز وجود دارد که با توجه به تغییر اولویت ها و همچنین پلان هایی که امریکا در نظر داردبخواهد از طالبان و پاکستان در خدمت به منافع استراتیژیک خود و ایجاد مشکلات منطقوی برای رقبای خوداستفاده کند.

شاید تحولات سریعی که یک هفته گذشته افغانستان از سرگذراند،  مردم افغانستان و جهان را حیران کرده باشد اما امپریالیست ها و مرتجعین منطقوی چندان هم متعجب نشدند اگر چه ممکن است این تحولات را با چنین سرعتی پیش بینی نمی کردند.اما این تحولات فرزند خلف موافقت نامه ای بود که میان آمریکا و طالبان امضاء شد. موافقت نامه برخلاف آنچه نام گرفت نه برای صلح بلکه موافقت آمریکا برای به رسمیت شناختن نفوذ پاکستان در افغانستان و به رسمیت شناختن حاکمیت طالبان در افغانستان و یا حداقل برتر دانستن طالبان در حکومت انتقالی افغانستان بود. پیرو چنین قراردادی که هیچ گونه التزامی برای طالبان در بر نداشت، آمریکا دولت دست نشانده خود را با تهدید مجبور کرد که ۵ تا ۶ هزار نیروی طالبان را از زندانها آزاد کند،  درحالیکه طالبان بعد از سه روز آتش بس به خاطر عیدشان، جنگ را در عرصه های مختلف از جمله علیه مردم کوچه و بازار، شفاخانه و مدارس و پوهنتون هاشدت بخشیدند بدون آنکه با اعتراضی از جانب امریکا روبرو شوند. مذاکرات با دولت افغانستان تنها به منظور خریدن وقت برای طالبان عمل کرد و طالبان با آن بازی می کرد، جلسات را به عمد عقب می انداخت و هنگامی که از تصمیم دولت جدید آمریکا مطمئن شد دیگر از قبول دولت انتقالی سرباز زد هر چند که تا آخرین لحظات هیئت صلح دولت را به بازی گرفته و سرگرم می کرد.سران دولت دست نشانده که باور نمی کردند اربابشان این چنین آنها را قربانی کند تا به آخر در انتظار بودند که شاید بالاخره به دادشان برسند. اما تصمیم گرفته شده بود و دیگر برگشتی در کار نبود. حتی زمانی که تحولات بسیار سریع تر از پیش بینی ها رخ می داد طالبان و پاکستان دیگر لزومی نمی دیدند که حتی تعهدات کوچکی که تاثیر چندانی هم  در روند تحولات نداشت را اجرا کنند. در حقیقت طالبان به  تعهدات سطحی و تزئئینی خود که از جانب آمریکا هیچ التزام و اجباری در بر نداشت عمل نکرد و این مسئله مورد کوچکترین اعتراض آمریکا هم قرار نگرفت. اما فشارهای تهدید آمیز خلیل زاد و آنتونی بلینکن علیه دولت دست نشانده شدت می گرفت. با چنین شرایطی طالبان با اعتماد به نفس و جرات بیشتری به حملات خود در شهرها  ادامه دادند درحالیکه روحیه نیروهای دولتی روزبروز ضعیف تر می شد.

بیرون کشیدن نیروهای آمریکایی ازافغانستان تاثیر نظامی محسوسی نداشت بلکه بیشتر یک تصمیم سیاسی بود. آمریکا در افغانستان حضور نظامی داشت اما نیروها وعملیات نیروهای آمریکایی و ناتو از سال ها پیش بسیار کاهش یافته بود، تلفاتش به صفر نزدیک شده بود و بیشتر در فکر ایفای نقش منطقه ای بود تا شرکت در عملیات نظامی در کابل یا شهر دیگری. به این ترتیب همانند حضورش در بسیاری دیگر از مناطق دنیا مانند کره،  ژاپن و یا عربستان سعودی ارزیابی می شد. بنابراین خروج و یا حضورش در افغانستان نمی توانست تاثیرات نظامی چندانی داشته باشد. با توجه به این سوالات بسیاری در مورد پیشروی های نظامی طالبان مطرح است.  طالبان در پیشروی های خود  بغیر از چند مورد مثل هرات، لشگرگاه و مقداری در کندهار با مقاومت چندانی روبرو نشد. طالبان در اکثر مناطق بدون جنگ وارد شهرهای بزرگ شدند و حتی در مواردی والی شهرهای بزرگ به پیشوازشان رفته و کلید شهر را تقدیم آنها میکردند. در مواردی که نیروهای نظامی تقاضا و طلب نیروهای کمکی از مرکز می کردند هیچ گونه پاسخی داده نمی شد و یا کمکی ارسال نمی شد و در نهایت پس از مدتی مقاومت ناچار به تسلیم و یا فرار می شدند. در حالیکه نیروی ارتش افغانستان به ادعای آمریکا بیش از ۳۵۰ هزار نفر هستند که توسط نیروهای آمریکایی و ناتو تعلیم دیده و سالهای متمادی در جنگ ها شرکت و تا حد زیادی آبدیده شده بودند. پس این همه تعلیمات و تجربه به کجا رفت؟  چرا از همکاری بین نیروهایی که به "نیروهای خیزش مردمی" معروف شدند و نیروهای دولتی خبری نبود؟ چرا زنان و مردانی که خواهان مقاومت در مقابل طالبان بودند  مسلح نشدند؟ چرا درمناطقی که نیروهای مردمی خود در مقابل نیروهای طالبان ایستادگی می کردند و حتی نیروهای طالبان را عقب می راندند با انتقاد از طرف ستاد مرکز نظامی روبرو می شدند؟

اگر چه در مقابل این سوالات پاسخ هایی موجود است مثلا تضعیف روحیه نیروهای ارتش دولتی هنگامی که از طرف اربابان آمریکایی و اروپایی رها می شدند. علاوه بر آن می توان از ضعف ذاتی نیروهای دست نشانده نام برد،  می توان از فساد گسترده و اختلافات درون دولت و ارتش نام برد، همچنین می توان از کمک استراتیژیک و تاکتیکی ارتش پاکستان به طالبان و حتی همراهی نیروهای لشگر طیبه و برخی ژنرال های پاکستانی نیز نام برد. اما همه اینها نمی تواند شدت ضعفی که ارتش دولتی افغانستان از خود نشان داد و سرعت پیشروی نیروهای طالبان و از هم پاشیدن سریع و یکباره نیروهای دولتی را توضیح دهد و این سوالات همچنان در مقابل مردم قرار دارد و به بهت و ناباوری اشان در مقابل سرعت تحولات اخیردامن زده است.

با توجه به گفته های زلمی خلیلزاد و آنتونی بلینکن و جو بایدن تنها دغدغه آمریکایی ها این بود که انتقال قدرت "بدون خشونت" انجام گیرد. البته پاکستان و طالبان نیز با این مسئله بسیار موافق بودند و تنها مسئله ای که طالبان را به مذاکره در دوحه با دولت می کشاند این بود که دولت بدون دردسر حکومت را تسلیم کند. در نگاه اول به نظر می رسید که منظور از عدم استفاده از خشونت و زور به معنی مذاکره و توافق برای تشکیل دولت ائتلافی موقتی بود اما دیری نپایید که روشن شد منظور از مذاکره و عدم جنگ انتقال بدون دردسر تمام قدرت به طالبان است و در نهایت وقتی موضوع مذاکره دیگر معنا و مفهومی نداشت بلینکن و آستین وزرای خارجه و دفاع آمریکا بر اشرف غنی فشار آوردند تا از قدرت کناره گیری کند یعنی خواسته پاکستان و طالبان را تحمیل می کردند تا انتقال قدرت به نرمی صورت گیرد و چنین شد.

اینک دیگر طالبان بدون جنگ وارد کابل و ارگ ریاست جمهوری شده، قدرت را بدست گرفته و از نظر امریکا و متحدین غربی اش بدون "خشونت" به این خواست نایل آمد. در نتیجه امپریالیست ها می توانند با خیال راحت و در انظار جهانیان مرحمت خود را نصیب طالبان کنند و بستگی به روند شرایط در آینده ای نه چندان دور از آنها تقدیر کنند.

این به قدرت رسیدن " بدون خشونت" طالبان برای مردم افغانستان معنی دیگری دارد. معنی آن اجساد قربانیانی است که  در گوشه و کنار شهرها و ولسوالی ها در همه جا بر زمین افتاده اند. معنی آن تیرباران و کشتن زنی است که بدون محرم در راه شفا خانه بود، معنی آن سنگسار زنان و دخترانی است که یا حجاب و یا موازین اسلامی طالب را  رعایت نمی کنند. معنی آن گریه و فریاد دختر ۱۲ ساله ای است که طالبان آن را از مادرش جدا می کنند وبرای بردگی جنسی همراه خود می برند. معنی آن آواره گی بیش از چهار صد هزار بیجا شدگانی است  که اکثرا به سمت کابل پناه آورده اند. معنی  آن زنان واطفالی است که  گرسنه و تشنه اند و در ترس و وحشت  در پارک ها و سرک ها سرگردانند و در آنجا می خوابند و دیگر کرونا و دیگر بیماری ها برایشان مفهومی ندارد. آنچه برای مردم افغانستان معنی و مفهوم یافته این است که  در سیطره یک نظام بنیادگرا قرار گرفته اند که باید زندگی اشان را بر اساس عقاید و اعتقادات زعیم و فقیه به پیش برند. معنی آن برای مردم افغانستان نسل کشی هزاره هاست و معنی آن نفوذ و هم خط قرار دادن کشور با منافع پاکستان است تا قربانی جنگ های منطقه ای و رقابت های آن با هندوستان و دیگر مرتجعین منطقوی بشوند. مسئولیت این ها به گردن امپریالیست ها و مرتجعینی است که در یک قرن اخیر افغانستان را به محل جنگ و گریزهای خود بدل کرده اند.

به هر حال آنچه در این لحظه بحرانی مهم است خیانتی است که امپریالیست ها و نیروهای دولتی ونیروهای مرتجع منطقوی علیه مردم افغانستان به پیش بردند و حتی دولت دست نشانده خود را نیز قربانی کردند. دولتی که توسط امپریالیست ها بر سر کار گمارده شد به آسانی و توسط نیرویی که علیه ش ستیز داشت، جایگزین شد. صدر مائو به درستی گفت که " نوکری امپریالیستها عاقبت خوشی ندارد." این خیانت تاریخی درس مهم دیگری در بر دارد که هرگز به نیروهای امپریالیستی و مرتجع نباید اعتماد کرد، هرگز نباید به آنها متکی شد، چرا که آنان به دنبال منافع خود می باشند. آنها در هر شرایطی باعث رنج و عذاب و ظلم علیه مردم اند. حمله و اشغال افغانستان توسط امپریالیزم آمریکا و متحدین اش باعث رنج و عذاب و تحقیر مردم ما شد، ماندنشان هم به همان گونه برای مردم جنگ و کشتار در بر داشت و حالا بیرون رفتن شان با نیروی مستبد و هیولایی دیگری همراه است. تنها زمانی می توان از این همه درد و رنج مردم خلاصی یافت که یک رهبری انقلابی پرولتری بتواند با اتکا به مردم و سازماندهی آنان در اشکال متفاوت با تمامی امپریالیست و انواع و اقسام نیروهای مرتجع داخلی مبارزه کند و دست آنان را از زندگی مردم کوتاه کند. این خیانت و خنجراز پشت امپریالیست ها برای همیشه در حافظه تاریخ باقی خواهد ماند و درسی نه تنها برای زحمت کشان جامعه افغانستان بلکه برای مردم جهان خواهد بود.

 

«جمعی از کمونیست های انقلابی ـ افغانستان»

دوشنبه ۱۸ اسد/ مرداد ۱۴۰۰ـ ۱۶ اگست ۲۰۲۱