افغانستان: صلح نه که مرحله جدیدی از جنگ در پیش است

بحران پر التهاب دیگری جامعه ما را فرا گرفته، بحرانی که بازهم ابعاد آن دامن ستمدیدگان این دیارجنگ زده را فرا گرفته است. مردم ما نه تنها مزه "رهایی" توسط جنگ و اشغال قدرتهای امپریالیستی را چشیدند بلکه نتیجه صلح و موافقتنامه آمریکایی را نیز می چشند، موافقت نامه ای که قرار بود خشونت ها را تقلیل دهد، وباعث شود مردم در "صلح و صفا" به زندگی خود ادامه دهند.

آنچه اینک در برابر ماقرار داردنتیجه وعده هایی است که امریکاو ناتو ۲۰ سال پیش داده بودند. آنها وعده کشوری را داده بودند که در آن آزادی و دمکراسی برقرار شود،کشوری که از تروریست هایی که خود پرورش داده بودند پاک کنند و ثبات و امنیت را به آن بازگردانند. اما امروز بعد از ۲۰ سال مردم ما با جنگ نوینی روبرویند. طالبانی که زمانی قرار بود از صحنه روزگار محو شده باشند و زمانی دیگر قرار بود با آنها صلح حاصل بشود حالا با جنگ به مردم تاخته اند، مردم را از مناطق شان کوچ می دهند، خانه و زندگی آنان را به آتش می کشند و زنان را لت و کوب می کنند. مردم ما بیش از هر زمانی دیگر از عدم ثبات، عدم امنیت، از فساد در دولت و ارتش، از جنگ و خونریزی از آواره گی، از بیکاری و اوضاع وخیم اقتصادی و بالاخره از حضور و حمله طالبان رنج می برند.

روشن شده است که موافقت نامه صلح میان طالبان و امریکانه برای صلح بلکه برای جنگ در مرحله نوینی است. ممکن است مفاد واقعی آن به روی کاغذ آورده نشده باشد اما واقعیت یک سال گذشته آن را تایید می کند. آنچه مردم از زمان امضای موافقت نامه به چشم خود دیده اند افزایش خشونت ها در ابعادی بسیار گسترده تر از گذشته است. باشنده گان این مرز و بوم نه تنها در کوچه و بازار بلکه در مکتب و شفاخانه و حتی در خانه هایشان از خشونت ها در امان نبوده اند. از وقتی که بیرون کشیدن نیروهای امریکایی و ناتو مسلم شد ابعاد جنگ میان گروه بنیاد گرای طالبان و نیروهای پوشالی دولت دست نشانده گسترده تر شده و به دروازه شهرها کشیده شده است. طالبان توانسته کنترل خود بر ولسوالی هایی در مناطق جنوبی و شمالی را به سرعت افزایش دهد. اگر در تمام این سالها طالبان توانسته بودند تنها بر ۱۰ ولسوالی کنترل یابنددر ماه جوزا بیش از ۶۰ ولسوالی را در وردک، فاریاب، غور، بغلان، جوزجان، تخار، ارزگان، سرپل، کندز، سمنگان، بدخشان، بادغیس، فراه، نیمروز وهرات و درسه ماه بهار امسال تا پایان ماه جوزا با پیشروی هایشان بر بیش از ۷۰ ولسوالی کنترل یابند. این درحالی است که در حدود ۳۰ ولسوالی دیگر در حالت بینابینی قرار داشته و دائم در حال دست به دست شدن بودند. طالبان در ماه اخیر سرطان بسرعت در حال پیشروی است و نیروهای دولتی عاجز از مقاومت، سربازان عقب نشینی می کنند یا بدون جنگ تسلیم می شوند، یا به طالبان می پیوندندو در نهایت به کشورهای مجاور تاجیکستان و ازبکستان می گریزند. در برخی مناطق مانند جاغوری در غزنی خود مردم دست به کار شده اند و از مناطق خود دفاع کرده و طالبان را به عقب نشینی وادار نموده اند.

مردمان ما از زمان اشغال کشور توسط نیروهای امریکاو متحدین اش با هیولاهایی روبرو اند که برای پیشروی و اعمال حاکمیت خود به هر جنایتی دست می زنند و شادی هایشان را با ریختن خون زن و مرد، طفل و جوان جشن می گیرند.

ازوعده هایی که اشغالگران در مورد ثبات و امنیت و ایجاد دمکراسی و رهایی زنان دادند و این که چه بر سر آن وعده های های صلح و آتش بس آمدمی گذریم. واقعیت این است موافقت نامه امریکابا طالبان نه ایجاد صلح بلکه تحمیل جنگی با مختصات نوین است.

امریکاو موقعیت استراتیژیک افغانستان:

در شرایطی قرار گرفته ایم که طالبان نه تنها از بین نرفت بلکه به دروازه های قدرت نزدیک تر شده است. امریکاو ناتو تا ۱۱ سپتمبرهمه ینیروهای نظامی اشان را از افغانستان بیرون خواهند برد. این شرایط به چه معنی است آیا همانگونه که بسیاری می گویند به معنی نا امیدی امریکاو ناتو در ایجاد تغییرات در افغانستان است؟ یا این که این عقب نشینی واضح به معنی شکست نظامی امریکاو پیروزی طالبان است؟ اگر نه پس به چه معنی است؟

حتی خوشخیال ترین افرادی که فریب دغلکاری های امپریالیستها برای ایجاد صلح و ثبات و دمکراسی و رهایی زنان در افغانستان را خورده بودند دیگر باید به این نتیجه رسیده باشندکه هدف امریکانه ایجادتغییرات مثبت در افغانستان و نه شکست و نابود کردن طالبان بلکه هدفش برآورده نمودن منافع جهانی خود بود.

افغانستان به مثابه دروازه ای به سه منطقه مهم جهانی ، آسیای میانه، خاورمیانه ، آسیای جنوبی از اهمیت استراتیژیک مهمی برخوردار است. این اهمیت استراتیژیک باعث شده که افغانستان در دو قرن اخیر به یکی از کانون های مهم تضاد میان قدرت های بزرگ مبدل شود. افغانستان و مردم آن در آتش جنگ میان قدرت های بزرگ گیر کرده اند. ابتدا میان بریتانیا و روسیه تزاری، سپس میان بلوک های امپریالیستی شرق و غرب و اینک در ابعادی بسیار وسیعتر در جنگ میان قدرتهای بزرگ و قدرتهای ارتجاعی منطقه که هر کدام در تلاشند از این خوان یغما بی نصیب نمانند.به همین دلیل بعد از ۱۱ سپتمبر۲۰۰۱، امریکابهانه مناسبی یافت تا با اشغال کامل افغانستان از موقعیت و برتری خود بعد از جنگ سرد استفاده و موقعیت و سلطه خود در افغانستان را تثبیت کند و همچنین رهبری خود بر جهان غرب بعد از جنگ سرد را بیازماید. اگر چه در همان چند ماه اول به نظر می رسید که امریکابه اهدافش رسیده باشد، اما پیروزی کامل در افغانستان بسیار پیچیده تر از این ها است. در حقیقت امریکادر یک کمین افتاده بودیک ژنرال بلند پایه روسی که تجربیات اشغال افغانستان را داشت، در همان روزهای اول اشغال افغانستان تله ای را که امریکادر آن می افتاد پیش بینی کرد. این پیش بینی تنها یک نظریه نبود بلکه نشانه ای از نقشه هایی بود که رقبا برای امریکامی کشیدند و در کمین بودند تا از تضادها و پیچیدگی های نظامی که امریکادیر یا زود با آن روبرو می شد استفاده کنند.

آیا امریکادر افغانستان شکست خورد؟

امریکانتوانست برنامه ونقشه ای را که در افغانستان در نظر داشت، به پیش ببرد. تضادهای بیشمار و منافع نیروهای متفاوتی در افغانستان در تصادم اند. حکومتی که امریکاو متحدین اش بر سرکار گماردند ترکیبی از بوروکراتهای تربیت شده در غرب و وابسته و قوماندانان محلی و جهادی های سابق بودند. این نیروها در عین اینکه ضد مردمی بودند در عین حال سرشار از فساد، منفعت طلبی، اختلاف و تضاد بودند. علاوه بر آن جناح هایی از آن وابسته به کشورهای مرتجع منطقه از جمله ایران، ترکیه ، هند و دیگر کشورها بوده و هستند. امریکادر ابتدا تلاش کرد نیروی ارتش و پلیس و یک دولت قدرتمند را در افغانستان تشکیل دهد اما بزودی دریافت که با توجه به تضادهای موجود چنین چیزی ممکن نیست و از آن برنامه عقب نشست. هزینه اشغال برای امریکا در جنگ بیست ساله قریب به یک تریلیون دالر بالغ می شود. اما این مبلغ تنها مصرفی نیست که امریکابرای جنگ در افغانستان پرداخت. مجله فارین افرز که کارشناسان زبده و سیاست گذاران سیاست خارجی امپریالیزم امریکا درآن قلم می زنند در مقاله ای به قلم مایکل مک کینلی در آپریل همین سال مصرف واقعی را اینگونه بیان می کند:

در حالیکه همه توجه واشنگتن بر روی این مسایل ( جنگ در عراق و افغانستان) متمرکزبود، چین به مثابه یک رقیب استراتیژیک جهانی ظهور کرد و روسیه به تلاش هایش برای نفوذ در اروپا و خاورمیانه ادامه داد. در حالیکه جهان در حال یک گذار اقتصادی و اجتماعی بنیادی بود. ایالات متحده بیش از ۳ تریلیون دالر هزینه کرد و بیش از دو میلیون جوان امریکایی را برای جنگ و کشته شدن به این درگیری ها ( عراق و افغانستان) اعزام کرد. و نتوانست در مدرنیزه کردن اقتصاد، ساختارهای زیربنایی و سیستم سلامت و آموزش امریکاسرمایه گذاری کند." به عبارت دیگر باعث شد رقبا از این شرایط سود کنند و حداکثر استفاد را ببرند.

پس با توجه به اینکه امریکادر اجرای برنامه هایش ناکام ماند آیا می توان گفت که امریکااز افغانستان فرار کرد؟ این نیز واقعیت ندارد. درست است که امریکاو متحدین اش در اجرای برنامه هایشان ناکام ماندند و نیروهای نظامی اشان را از افغانستان بیرون کشیدند و این موضع نه موضع بایدن و یا ترامپ بلکه موضع و سیاست امپریالیزم امریکااست که مورد حمایت بسیاری از سیاست مداران زبده امپریالیزم امریکا از جمله بارک اوباما قرار گرفته است. هر چند که عناصری در پنتاگون و یا کسانی مثل رابرت گیتس وزیر امور خارجه دوران بوش و اوباما با این سیاست توافق ندارند. اما همانگونه که آنتونی بلینکن گفت " ما دیگر نیروی نظامی به افغانستان نخواهیم فرستاد ، اما افغانستان را رها نخواهیم کرد."

به عبارت دیگر امریکااز همان ابتدا هم قصد نداشت که یک نیروی نظامی دائمی در افغانستان مستقر کند. بلکه هدفش این بود که کنترل سیاسی و اقتصادی این کشور را در دست بگیرد و با ایجاد یک ثبات نسبی آنرا در خدمت به منافع استراتیژیک خود سازماندهی کند و از این امکان برخوردار باشد که هر زمان که لازم بداند نیروی نظامی به آنجا اعزام کند. مهمتر ازهمه رقبای دیگر را از افغانستان دور کند.این ثبات نسبی با شرایط دولتی که برسر کار گمارده بود بدست نیامد. و ادامه حضور امریکاطولانی شد. حتی در مقطعی نزدیک به ۲۰۰ هزار نیروی امریکایی که شامل نیروهای نظامی، امنیتی وشرکت های خصوصی می شد در افغانستان حضور داشتند اما بازهم نتوانستند ثبات دلخواه را بدست آورند و امریکابالاخره به این نتیجه رسید که چنین ثباتی شاید هرگز بدست نیاید. درنتیجه اینک به طالبان متوسل شده است و در صدد است در حالیکه حاکمیت خود در افغانستان را حفظ کند، ثبات نسبی را از طریق طالبان و حامی آن پاکستان بدست آورد.بنابراین موضوع فرار در کار نیست بلکه تغییر سیاست امپریالیزم امریکامطرح است. به این دلیل که اولویت های جهانی و منطقه ای امریکاتغییر کرده است.

به همین دلیل نمی توان گفت که طالبان امریکارا شکست داده است.هدف طالبان هیچ گاه شکست و بیرون راندن امریکااز افغانستان نبود. طالبان یک نیروی ضد امپریالیستی و مستقل نیست و هرگز نبوده است. این برهمه روشن است که تشکیل و سازماندهی طالبان توسط ارتش و سازمان اطلاعات پاکستان و البته با حمایت و تاییدامریکاو بریتانیابوجود آمد. اگر چه این مسئله بدین معنی نیست که طالبان با امریکاتضادی ندارد اما این تضاد دارای ماهیتی ضد استثماری و ضد امپریالیستی نیست بلکه تضاد میان دو ایدئولوژی استثماری است و به همین ترتیب قصد طالبان از جنگ با امریکاهر گز از منظر مبارزه و یا مقاومت ضد امپریالیستی و ضد اشغالگرانه و برای رهایی ملی نبوده است. بلکه هدفش تحمیل خود به امپریالیزم امریکابوده است. اگر چه طالبان دولتی که امریکابر سر کار آورده است را یک دولت دست نشانده می نامد اما هدفش از این نامگذاری بیشتر رقابت با این دولت است. طالبان بخصوص با خصلت انحصار طلبانه اش و همچنین اصرار پاکستان خواهان قدرت کامل بدون شریک کردن دیگر نیروها می باشد. بنابراین اگر منظور از پیروزی طالبان این باشد که توانسته امریکارا بیرون کند، خیر! چون امریکا بر مبنای تغییر اولویت هایش تصمیم به بیرون بردن نیروهای نظامی اش از افغانستان گرفت بدون آنکه موفق به اجرای برنامه هایش در افغانستان شود، اما سلطه خود بر افغانستان را به نوعی دیگر به پیش خواهد برد. طالبان از این جهت که توانست خود را به امریکاتحمیل کند موفق شد. در حقیقت توانست نشان دهد که در مقابل بقیه رقبا از همه برای سرکوب توده ها آماده تر است. اما شکست بزرگ طالبان این است که حتی تحمیل خود به امریکارا اگر بتوان موفقیت نامید نه خود بلکه در وابستگی و حمایت کامل پاکستان به دست آورده است. نیرویی که بخواهد خود را به امپریالیست ها تحمیل کند نشانه ماهیت ارتجاعی و نشانه عجز و بیچارگی چنان نیرویی است.

نقش پاکستان در تحولات اخیر:

طالبان نیروهای دولتی افغانستان را یک دولت دست نشانده می نامد اما خود از نظر وابستگی دست کمی از آن ندارد. در حقیقت طالبان یک نیروی وابسته به پاکستان است. پاکستان از زمان اشغال افغانستان توسط امریکاو متحدین اش نقش دو جانبه ای را بازی کرده است. از یک طرف همکاری با نیروهای ائتلاف داشته و از طرف دیگر از طالبان حمایت و پشتیبانی کامل کرده و در تلاش برای بی ثبات کردن افغانستان بوده است.

پاکستان نقش تخریبی مهمی در اوضاع افغانستان در چهار ده گذشته بازی کرده است، قبل از طالبان نقش مهمی در رشد و قدرت گیری نیروهای جهادی و بنیادگرا در افغانستان داشته است. شهرهای پشاور و کویته در پاکستان از زمان اشغال افغانستان توسط نیروهای شوروی سوسیال امپریالیستی، محل مقرهای فرماندهی و آموزش نظامی و استراحت گاه نیروهای جهادی بودند. پاکستان همچنین مسئول توزیع و پخش کمک های مالی و نظامی کشورهای غربی و عربی در میان نیروهای جهادی و بنیادگرایی بود که زیر نظر امریکاو دستگاه جاسوسی اش سیا ، علیه دولت دست نشانده شوروی و نیروهای روس، می جنگیدند. گرفتن چنین نقشی و واگذاری و به رسمیت شناختن این نقش از جانب امریکاو متحدین اش به معنی در نظر گرفتن موقعیت برترپاکستان در افغانستان بعد از بیرون رفتن نیروهای روس بود.

ایفای چنین نقشی برای پاکستان به معنی تبدیل آن کشور به یک قدرت منطقه ای بودکه برای پاکستان از دوجهت اهمیت داشت وهمچنان دارد. یکم آن را در رقابت منطقه ای با هند که نسبت به آن حساسیت بالایی داشت در موقعیت قوی تری قرار می داد و دوم اینکه از اختلافات مرزی مهم با افغانستان در امان می ماند. خط مرزی دیورند بعد از جنگ دوم انگلیس باافغان هادر سال ۱۸۹۳ توسط انگلیسی ها به مثابه مرز افغانستان و هند بریتانوی تعیین شد که بر اساس آن بخش مهمی از سرزمین افغانستان به هند بریتانوی ضمیمه شد و بعد از تجزیه هند در ساحه پاکستان قرار گرفت. این موضوع پیوسته یکی از نقاط اصلی اختلاف میان دولتهای افغانستان و پاکستان بوده است که توسط دولت های مختلف مطرح شده است (بغیر از دوران حکومت طالبان که هیچ گونه اختلاف مرزی با پاکستان را مطرح نکرد- و این دقیقا همان چیزی است که پاکستان می خواهد). پاکستان در صدد است که به طرح این مسئله از جانب افغانستان برای همیشه پایان دهد. اما همانگونه که مطرح شد آنچه که سیاست خارجی پاکستان را به طور عمده شکل می دهد حساسیت فوق العاده و رقابت با هندوستان است. این سیاست باعث شده است که پاکستان در واقع به مرکز اصلی آموزش و تربیت و رشد گروه های تروریستی بنیادگرای اسلامی تبدیل شود که عمده آنها در خدمت نفوذ در افغانستان و مقابله با هندوستان و مناقشه بر سر کشمیر است. علاوه بر القاعده، گروههای بنیاد گرایی که بعد ها در کشورهای مختلف آفریقایی و آسیا فعال شدند اکثرا در پاکستان متولد شدند. همچنین می توان گروه های بنیاد گرای تروریستی را نام برد که در درون خود پاکستان هستند و فعالیت شان تحت نظر آی اس آی و ارتش پاکستان است. عمده فعالیت این گروه ها علیه پیروان تشیع و یا شاخه های مذهبی رقیب اند و علاوه بر آن در افغانستان و کشمیر هند نیز فعال هستند. بیشتر این گروه ها به عملیات ضد شیعه ها و بمب گذاری در مراسم مذهبی ماه محرم در پاکستان نیز متهم هستند. از آن جمله می توان از گروه ها و دسته هایی مانند لشگر طیبه، سپاه صحابه، لشگر جهنگوی و جیش محمد نام برد که تنها برخی از مرموزترین آن ها می باشند. تشکیل این گونه گروه ها و حمایت از القاعده و طالبان در واقع یک ضرورت سیاست خارجی اسلام آباد بوده است. این سیاست از زمان جنگ داخلی در افغانستان بعد از خروج روس ها مبنای سیاست خارجی پاکستان بوده و جناح های مختلف عرصه سیاسی پاکستان این سیاست را که تحت نظر ارتش و آی اس آی بوده هرگز تغییر نداده اند. در این میان نفوذ بلامنازع پاکستان بر طالبان فرصت استثنایی را برای پاکستان ایجاد کرده است و نتیجه چند دهه سرمایه گذاری سیاسی و حرکت از پیچ و خم های سیاسی در عرصه جهانی و منطقه ای است و حاضر نیست به سادگی از آن دست بردارد.

در چنین موقعیتی در پی اشغال افغانستان توسط امریکاو متحدین اش رهبران و نیروی عمده نظامی طالبان و القاعده به پاکستان رفته و تحت حمایت نیروهای امنیتی و ارتش پاکستان قرار گرفتند. طالبان در همانجا و تحت حمایت آی اس آی و ارتش پاکستان نیروی خود را در اردوگاه هایی در پاکستان بازسازی کردند و نیروهای وسیعی را از میان مهاجران افغان و همچنین از مدارس دینی در ایالت های سرحد شمال و بلوچستان عضو گیری کرده و آموزش نظامی داده اند و گفته می شود که طلبه های این مدارس در جنگ های اخیر حضور پرشماری داشته اند. طالبان از سال ۲۰۰۶ که توانست بصورت جدی عملیات نظامی خود در افغانستان را دوباره از سر گیردسیاست ها و عملیات نظامی خود را با مشاوره و راهنمایی های ارتش و استخبارات پاکستان به پیش برده که تا بحال ادامه دارد. حتی شرکت طالبان در کنفرانس های صلح که عمدتا از طریق دفتر سیاسی طالبان در دوحه قطر به پیش برده می شد عمدتا با وساطت و مشاوره این نهادهای پاکستانی که تلاش می کنند سیاست های طالبان حتی در زمینه های جزئی و تاکتیکی را در کنترل خود بگیرند،انجام می گرفت. بطور مثال در ادامه مذاکراتی که میان طالبان و امریکاو همچنین دولت پوشالی افغانستان به پیش برده می شد دولت امریکاکنفرانسی را در ماه اپریل در استانبول ترکیه پیشنهاد کرد که قرار بود در آن کنفرانس در مورد آینده حکومت افغانستان تصمیم گیری شود. کنفرانسی شبیه به کنفرانس بن آلمان که در سال ۲۰۰۲ برگزار شدپس از چند بار تعویق افتادن بالاخره طالبان حاضر نشد که در چنین کنفرانسی شرکت کند. یک دلیل مهم آن مکان آن بود که طالبان ترجیح می داد که در دوحه قطر و یا در پاکستان برگزار شود. مخالفت طالبان با مکان برگزاری به دلیل عدم موافقت پاکستان بود. زیرابا تعیین استانبول به مثابه مکان برگزاری آن کنفرانس امریکادر نظر داشت که نقش ترکیه در افغانستان را افزایش دهد. به همین جهت از ترکیه خواسته بود که حفظ امنیت فردوگاه کابل را به عهده گیرد و حتی خواهان آن بود که نیروهای ترکیه برای مدتی بعد از خروج نیروهای امریکایی و ناتو در افغانستان باقی بمانند. این موضوع برای پاکستان خوشایند نبودو می توانست سلطه آنها را تحت شعاع قرار دهد. اگر چه عدم شرکت طالبان و مخالفت پاکستان دلیل دیگری هم داشت و آن تمایل به طفره رفتن از مذاکرات و تغییر مسیر به طرف گسترش جنگ نیز بود تا بتوانند از خلا نظامی ایجاد شده و عدم آمادگی دولت در میدان جنگ حداکثر استفاده را بکنند.

علی رغم شواهد بسیار سیاست مداران پاکستان هر گونه ارتباط با طالبان و به همان منوال طالبان هر گونه وابستگی به پاکستان را در دو دهه گذشته انکار کرده اند. اما شواهد و قرائن بسیار قوی تر و گویا تر از انکارهاستحتی برخی عملیات تروریستی در افغانستان آشکارا امضای سازمان جاسوسی پاکستان را بر خود داشته است. به طور نمونه می توان از بمب گذاری در سفارت هند نام برد که هیچ چیز غیر از رقابت های پاکستان و هند نمی تواند پاسخگوی انگیزه آن باشد، بخصوص اینکه بارها سیاست مداران پاکستانی نسبت به نفوذ هندوستان در افغانستان و تعداد کنسولگری های هند در افغانستان اعتراض کرده بودند.

علاوه بر مشوره ها و کمک های نظامی ارتش پاکستان به طالبان در پیشروی های اخیر مردم همچنین شاهد وجود افراد پاکستانی در گروههای نظامی طالبان بوده اند و همچنین دولت افغانستان از دستگیری ژنرال های ارتش پاکستان که در لباس طالبان ظاهر شده اند خبر داده است. خبرهایی مبنی بر شرکت اعضا و یا افراد بسیج شده توسط گروه های بنیادگرای پاکستانی مانند لشگر طیبه و سپاه صحابه در صفوف طالبان بشدت شایع است.

با مطرح شدن و میدان دادن امریکابه طالبان و پیشروی های نظامی اخیرتوسط طالبان، سیاست مداران پاکستان پرده ها را بیشتر کنار زده و به صورت علنی تری از طالبان حمایت می کنند. شاه محمود قریشی وزیر خارجه پاکستان در مصاحبه خود به تاریخ ۲۹ جوزا با شبکه طلوع نیوز، در پاسخ این سوال که گروه مذاکره کنند طالبان هر بار برای مذاکره با رهبران طالبان و مقام های سازمان اطلاعاتی پاکستان به این کشور می روند، پاسخ صریحی نداد. در مقابل رشید احمد وزیر داخله پاکستان در یک مصاحبه با جیو نیوز پاکستان گفت که خانواده های اکثر مقامات طالبان در پاکستان در مروت، لوی بیر، بارکو و ترنول زندگی می کنند." این پاسخی دقیق بود در حالیکه ذبیح الله مجاهد سخنگوی طالبان به بی بی سی بلا فاصله این مسئله را رد کرد و ادعا کرد که حضورهمه رهبران و مسئولین طالبان برای کنترل و رهبری جنگ ضروری است و خانواده آنها نباید از آنها دور باشند. این تناقض گویی نشان از نشت کردن واقعیت دارد. اما فراتر از این در شرایطی که اکثر کشورهای منطقه حداقل بصورت علنی از مذاکرات میان طالبان و دولت افغانستان دفاع می کنند، عمران خان نخست وزیر پاکستان اخیرا در مصاحبه با شبکه عرب نیوز بصورت تلویحی از امکان به قدرت رسیدن طالبان از طریق جنگ دفاع کرده است که نشان از جهت گیری سیاست آنها نسبت به جنگ در افغانستان دارد. و این ادعا را که ادامه جنگ توسط طالبان و طفره رفتن از مذاکره با مشاوره پاکستان و سازمان های اطلاعاتی بوده است را تقویت می کند.

سوال اینجااست که چراامریکادر تمام این دوره ها در مورد نقشی که پاکستان در مسایل افغانستان بازی می کند،سکوت کرده است؟ و همچنین این سوال که چرا هنگامی که ملا منصور جانشین ملا عمر رهبر طالبان از ایران برمی گشت توسط نیروهای آمریکایی سریعا ردیابی و به قتل رسید در حالی که رفت و آمد وسیعی از رهبران طالبان و حتی نیروهای نظامی طالبان به پاکستان از چشم نیروهای آمریکایی دور می ماند و یا اینکه چشم خود را بر آن می بندد؟ حتی دیده شده که طالبان سلاح های سنگین نظامی مانند تانک هایی که از نیروهای دولت افغانستان بدست آورده اند به پاکستان انتقال داده اندآیا امریکااز نقش پاکستان و حمایت آن از طالبان بی خبر است؟ مسلما خیر و با توجه به دستگاه جاسوسی امریکاو استقرار نیروی عظیمی که تا همین اواخر در افغانستان مستقر بوده و با توجه به ارتباط محکم بین دستگاه های جاسوسی امریکاو پاکستان بی اطلاعی امریکااز این روابط بسیار حسنه بسیار نامحتمل است. پروژه ربودن و کشتن اسامه بن لادن به اندازه کافی گویاست و نشان می دهد که امریکامستقیم و یا غیر مستقیم به صورت دقیقی از حضور نیروهای القاعده و طالبان در پاکستان و رفت و آمد آنها و حمایت و پشتیبانی مالی، نظامی و سیاسی پاکستان و ارتش آن از طالبان آگاه بوده است. این رابطه را حتی مقامات بالا رتبه امریکابارها بصورت علنی اعلام کرده اند. رابرت گیتس وزیر دفاع امریکادر می ۲۰۰۹ در برنامه ای در شبکه سی بی اس هم از " ارتباط قوی" استخبارات پاکستان و طالبان خبر داد و هم از مقاصد پاکستان برای افغانستان بعد از ترک آن از سوی آمریکا. حتی ترامپ در هنگام اعلام استراتِیژی خود در مورد افغانستان در ابتدای ریاست جمهوری اش، پاکستان را متهم به پناه دادن به نیروهای طالبان کرد و گفت که در این مورد ساکت نخواهد ماند. (موسسه مطالعاتی راهبردی شرق، تقابل پاکستان و امریکاپس از اعلام استراتژی جدید برای افغانستان، چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۶).همچنین بسیاری از خبرنگاران غربی با کسب اطلاعات از منابعی که اکثرا منابع اطلاعاتی هستند این مسئله را تایید کرده اند و بارها از پاکستان به نام پشت جبهه، استراحتگاه و بهشت طالبان نام برده اند. اما موضوع این است که مقامات و رهبران امریکاو دیگر کشورهای غربی بیشتر چشم خود را بر آن عامدانه بسته اند. این مسئله چند دلیل دارد، اول اینکه همانگونه که قبلا اشاره شد جنگ امریکابا طالبان بخصوص بعد از آغاز اشغال عراق توسط امریکااز جدیت برخوردار نبوده است و هدف امریکا نه نابود کردن طالبان بلکه دنبال کردن منافع جهانی و استراتیژیک خود در منطقه بوده استاز طرف دیگر پاکستان در دوران جنگ سرد وبعد از آن یک متحد مهم منطقه ای امریکابوده است و بخصوص خدمات پاکستان به امریکاو غرب در جنگ سرد و نقشی که در افغانستان ایفا کرد برای غرب حیاتی بود. پاکستان در مقابل خدماتش به غرب انتظار نقش مهمی در افغانستان را می کشید و حتی این انتظار را داشت که افغانستان کاملا در سیطره پاکستان قرار گیرد. اما اشغال افغانستان توسط امریکاو سقوط حکومت طالبان موقعیت پاکستان در افغانستان و منطقه را به کلی تضعیف کرد. در نقطه مقابل آن موقعیت رقبای منطقه ای آن هندوستان وایران تقویت شدند. امریکااین مشکل پاکستان را درک می کرد. اگر چه در دورانهایی پاکستان مورد تهدید مقامات امریکاقرار گرفت اما در محاسبات آمریکا، مانورهای پاکستان تا جایی که منافع استراتیژیک امریکامورد تهدید قرار نمی گرفتند قابل تحمل بود. اما تحول دیگری در اوضاع جهانی درچرخش امریکابه حمایت از نقش پاکستان در افغانستان و منطقه دخیل بود و آن جهت گیری پاکستان به طرف چین بود.

پاکستان نه تنها به دلیل از دست دادن موقعیت خود در افغانستان شدیدا خشمگین بود بلکه روابط نزدیک امریکا و هند در دوره اخیر بیش از اندازه بر نگرانی های پاکستان می افزود. این نگرانی جهت گیری پاکستان با چین را تشدید کرد. چین از دیر باز روابط نسبتا خوبی با پاکستان داشته است. این روابط بر اساس دشمنی مشترک با هندوستان بود که با غلبه رویزیونیست ها در چین و سپس ظهور چین به مثابه یک قدرت امپریالیستی و یک رقیب مهم برای آمریکا، چین در پاکستان به سرمایه گذاری های عظیم بخصوص در یکی دو دهه اخیر پرداخته است. این رابطه حسنه که گذشته ای هم دارد با توجه به قدرت گیری چین در سطح جهانی و شدت گرفتن تضاد ها با امریکا، برای امریکایک زنگ خطر به حساب می آمد. در نتیجه از دست دادن یک متحد استراتیژیک که خدمات بسیاری برای منافع امپریالیستها بخصوص امپریالیزم امریکا انجام داده است را نمی توانست نادیده بگیرد. این مسئله بخصوص از آن جهت حائز اهمیت است که امریکادر حال صف بندی جدیدی از نیروهایش در سطح جهان علیه چین است. بنابراین امریکاترجیح داد که چشم خودرا بر حمایت های پاکستان از طالبان ببندد. علاوه بر آن در تحول جدیدی که در ارتباط با اولویت های جدید امپریالیزم امریکادر جهان بود جایگاه خاصی را برای پاکستان در نظر بگیرد. این مسئله با یک چرخش سیاسی و با بیرون کشیدن نیروهای امریکایی و ناتو از افغانستان شرایط را برای قدرت گرفتن طالبان از طریق جنگ فراهم سازد تا عملا افغانستان را در سیطره پاکستان قرار دهد.

اولویت نوین امپریالیزم امریکاو افغانستان:

ظهور چین به مثابه یک ابرقدرت اقتصادی جهان بخصوص در دوره ای که امپریالیزم امریکاو متحدین اش درگیر اشغال و جنگ در عراق و افغانستان بودندبه یک معضل و گره فکری امپریالیزم امریکامبدل شده است. برخی تحلیل گران در اوایل دوره ریاست جمهوری ترامپ احتمال می دادند که در دوره ریاست جمهوری ترامپ میان امریکاو چین جنگی درگیرد.اگر چه احتمال چنین جنگی در سال ۲۰۱۶ کمتر به نظر می رسید اما بر واقعیت هایی استوار بود. امروز این احتمال بیشتر شده است. حداقل میتوان گفت که تضاد میان امپریالیزم امریکاو امپریالیست های چینی و همچنین روسیه بسرعت حدت می یابد و دو طرف در تلاشند تا صف بندی های معینی را در مقابل هم بوجود آورند. خروج نیروهای آمریکایی و ناتو از افغانستان در همین ارتباط قرار دارد. تصمیم امریکامبنی بر خروج از افغانستان بسیاری از جمله دولت دست نشانده افغانستان را غافلگیر کرد که تصور نمی کرد امریکابه آسانی آنها را در برابر طالبان و حامی آن پاکستان تنها بگذارد. اما بایدن در یک سخنرانی گفت که جنگ فعلی افغانستان جنگ داخلی خود آن هاست و امریکانمی خواهد در این جنگ حضور داشته باشد و همچنین موافقت نامه بین امریکاو طالبان را تایید کرد و زلمی خلیل زاد نماینده ویژه در مورد صلح افغانستان در دوران ترامپ را در مقامش ابقاء کرد. اما موضوع به اینجا ختم نشد، بلافاصله نامه تهدید آمیز آنتونی بلینکن وزیر خارجه امریکابه اشرف غنی و عبدالله عبدالله رسید که در آن بر لزوم رعایت مفاد موافقت نامه امریکاو طالبان تاکید شده بود. در اینجا همه امیدهای دولت افغانستان مبنی بر احتمال تغییر سیاست بایدن نقش بر آب شد. این در شرایطی بود که برخی تحلیل گران سیاست خارجی احتمال سقوط دولت پوشالی افغانستان را بعد از خروج نیروهای خارجی از افغانستان بین ۶ ماه تا ۱۲ ماه تخمین می زدند. اشرف غنی و عبدالله عبدالله تلاش کردند تا با سفر به امریکاو دیدار با بایدن و مقامات امریکابلکه بتوانند در تصمیم بایدن تاثیر بگذارند. اما مسئله دیگر قابل تغییر نبود و سیاست ها از قبل تعیین شده بود. اولویت سیاست امریکامقابله و ایجاد صف بندی با چین و روسیه است و سیاست اش در دیگر موارد حتی در مورد جنگ افغانستان و این منطقه باید تابع آن باشد. در نتیجه اختصاص نیروی نظامی به افغانستان نه تنها مطرح نبود بلکه جهت گیری به سمت تحویل قدرت به طالبان و تلاش برای حفظ و تحکیم اتحاد استراتیژیک با پاکستان به مثابه حامی اصلی طالبان در دستور کار قرار گرفته بود. در نتیجه اشرف غنی دست از پا دراز تر از امریکابرگشت و موظف شده بود تا به موافقت نامه بین طالبان و امریکاو در صورت لزوم فراتر از آن گردن نهد. اگر چه طالبان تقریبا به هیچ یک از تعهدات تشریفاتی خود در موافقت نامه با امریکا( غیر از هدف قرار ندادن نیروهای خارجی) گردن نگذاشت. در واقع امریکاهم هیچ گونه تضمینی را طلب نکرده بود و به نظر می رسد که اجرای این تعهدات از همان ابتدا برای امریکا چندان اهمیتی نداشته است. آنچه امریکابر سر آن پافشاری می کرد آزاد کردن ۵۰۰۰ ازنیروهای طالبان بود که در زندان های دولت افغانستان بودند و برگزاری کنفرانسی برای قدرت بخشیدن به طالبان. البته ارزیابی بعدی طالبان و پاکستان این شد که با امتیازاتی که بدون دادن هیچ امتیازمتقابلی کسب کرده بودنددر موقعیتی قرار داشتند که می توانستند با ادامه جنگ قدرت را در دست گیرند و در نتیجه به جنگ خود ادامه دادند و حملات خود را تشدید کرده اند. ادامه این جنگ از جانب طالبان هم تا بحال غیر از چند اظهار نظر سبک و تشریفاتی مورد اعتراض جدی مقامات آمریکایی وغربی قرار نگرفته اند. امریکابعد از موافقت نامه با طالبان اعلام کرده بود که بیرون کشیدن نیروهایش از افغانستان مشروط به انجام مفاد موافقت نامه از طرف طالبان است. طالبان مفاد موافقت نامه با امریکارا حداقل در این موارد نقض کرده است. ۱- زندانیان طالبان که قرار بود بعد از آزادی به جنگ برنگردند به صفوف طالبان برگشته و در جنگ شرکت دارند. ۲- همکاری با گروههای تروریستی مانند سپاه صحابه و لشگر طیبه ونیروهایی آسیای میانه القاعده نه تنها ادامه دارد بلکه در صفوف طالبان می جنگند. ۳- طالبان پس از چند جلسه که جنبه وقت کشی داشت از شرکت در مذاکرات با دولت افغانستان طفره رفته است . ۴خشونت ها که به معنی بمب گذاری ها و کشتن غیرنظامی ها بود نه تنها کم نشد که بشدت افزایش یافته است، به شفا خانه ها، مکاتب، دانشگاه ها هم رسوخ کرد تنها مسئولیت آن از طرف طالبان به عهده گرفته نشد. این ها همه نشان از آن دارد که امریکابه روشنی حتی در این مورد هم دروغ گفته است و هیچ شرطی را در مقابل طالبان نگذاشته است.این مسئله حاکی از آن است که موضوع مذاکرات امریکابا طالبان همان فراهم کردن زمینه های پیشروی های طالبان و قدرت بخشیدن به طالبان بوده است. در حقیقت آنچه در حال وقوع است از قبل پیش بینی شده بود. بی دلیل نیست که امریکاو بقیه کشورهای عضو ناتو نه تنها به سرعت درحال خارج کردن نیروهای شان هستند بلکه حتی مترجمان خود را نیز خارج می کنند چرا که احتمال پیروزی طالبان برایشان مسلم است و خود عامدا زمینه آن را فراهم کرده اند. هدف امریکا از این تحولات این است که پاکستان را متحد کند و ثباتی را که نتوانست در افغانستان ایجاد کند از طریق طالبان بدست بیاورد.

بنابراین می توان گفت که حکومتی که در افغانستان تشکیل می شود چه کاملا در دست طالبان باشد و چه با تسلط مطلق طالبان باشد، حکومتی است که در جهت منافع و سیاست های استراتیژیک امریکاقرار دارد و و همان دولت دست نشانده پاکستان و امریکاخواهد بود. در نتیجه مبارزه با امریکا از کانال مبارزه با دولت تحت حاکمیت طالبان خواهد گذشت.

افغانستان به کدام سو می رود؟

اما ایجاد چنین حکومتی در افغانستان به خاطر پیچدگی هایش به آسانی و در صلح وصفا به پیش نخواهد رفت. علاوه بر تضاد میان مردم و حکومت می توان به اختلافات ملی و مذهبی اشاره کرد. حکومتی که تحت کنترل طالبان باشد به این تضاد مهم با زور، ایجاد خفقان و با تبعیض علیه اقلیت های ملی و مذهبی برخورد خواهد کرد. زنان نیمی از جامعه با خشونت های وحشیانه و خفقان آور قرون وسطایی طالبان روبرو خواهند شد.

از طرف دیگر قدرت های جهانی و منطقه ای بی تفاوت از کنار مسئله نخواهند گذشت و در راستای منافع خود در افغانستان دخالت خواهند کرد. افغانستان با چین ۸۰ کیلو متر مرز دارد، از طرف دیگر افغانستان هم مرز با کشورهای آسیای میانه است که روسیه آنها را در حوزه کنترل خود به حساب می آورد. علاوه بر آن دخالت های روسیه در افغانستان سابقه تاریخی دارد و یک پای اصلی "بازی بزرگ" جنگ های افغانستان بوده استاین دو قدرت به آسانی نظاره گر اوضاع نخواهند بود و تلاش خود را برای داشتن جای پایی در افغانستان به صورت مستقیم یا غیر مستقیم خواهند داشت. هند با توجه به کنترل و برتری پاکستان که دشمن خود می داند و نیز به خاطر منافع اش تلاش خواهد کرد. در طرف دیگر ایران قرار دارد. ایران نیز علاوه بر اینکه شانس خود را برای نفوذ در افغانستان در بهتر شدن رابطه با طالبان آزموده است از طرف دیگر در میان برخی از جنگ سالاران شیعه هزاره و همچنین در استان هرات نفوذ دارد. ایران با توجه به تجربه نفوذ در عراق و سوریه نیروی نظامی تحت کنترل خود یعنی فاطمیون را به مثابه شعبه ای از سپاه قدس تشکیل داده است. هسته اولیه فاطمیون از میان مهاجران افغانستانی مقیم ایران برای شرکت در جنگ سوریه تشکیل شد. در دوره جنگ سوریه هزاران مهاجر با تهدید و زور و یا با وعده و وعید به سوریه فرستاده شدند که بسیاری از آنها کشته شدند. بعد از جنگ سوریه بسیاری از آنها به داخل افغانستان و مناطق هزاره شیعه نشین گسیل شدند تا به عضو گیری برای فاطمیون بپردازند. در تحولات اخیر فعالیت فاطمیون نیز در بخش های شیعه نشین دیده شده است. ترکیه علیرغم اینکه در مجاورت افغانستان قرار ندارد اما در دوران اخیر تلاش کرده است که نیز از این خوان یغما بی نصیب نماند. ترکیه در تمام دوران اشغال به مثابه بخشی از ناتو در افغانستان حضور داشت و در نتیجه هم مستقیم از طریق ارتباط با دولت کنونی افغانستان هم از طریق جنرال دوستم از جنگ سالاران که در میان ازبکان صاحب نفوذ است تلاش می کند که نفوذ خود راگسترش دهد. امریکاو غرب همچنین علاقه دارند که ترکیه از نفوذ بیشتری در افغانستان برخورد باشد. علاوه بر آن نمی توان از عربستان سعودی و امارات و قطر نیز نام نبرد. این کشورها از حامیان طالبان هستند و طالبان از کمک های مالی و حمایت های سیاسی آنها در تمام این دوران بهره برده است و در نتیجه منافع آنها فعلا در همسویی با پاکستان قرار دارد مگر اینکه تضادهایی درآینده میان آنها پدید آید.

تصرف سریع و پی در پی مراکز ولسوالی ها توسط نیروهای طالبان حاکی از آن است که نیروهای دولت کنونی بدون پشتوانه نیروهای خارجی قادر نیستند که از خود دفاع کنند. احتمال کمک های مستقیم و غیر مستقیم کشورهای بیگانه به نیروهای تحت حمایت خود در افغانستان در این شرایط موجود است. برخی نمایندگان مجلس که از پیشروی های طالبان آشکارا دستپاچه شده اند در جلسه مجلس به تاریخی ۱۵ سرطان خواهان کمک از کشورهای دیگر مانند روسیه شدند. با توجه به همه شرایطی که مطرح شد احتمال جنگ داخلی بسیار زیاد و محتمل استاین موقعیت و شرایط برای قدرت های بزرگ امپریالیستی و قدرت های منطقه ای ایده آل است و در این شرایط است که می توانند نفوذ خود در کشور ما را ممکن سازند.

حتی در شرایطی که طالبان بتواند به تنهایی قدرت سیاسی در افغانستان را با جنگ بدست آورد، تضادهای مختلف میان حاکمان و مردم از یک طرف و تضاد میان منافع نیروهای ارتجاعی و حامیان منطقه ای آنها افغانستان را بسوی یک جنگ نوینی به پیش خواهد برد.

طالبان، امریکاو موضوع زنان :

اگر چه دولت پوشالی کنونی محدودیت هایی که طالبان در مورد زنان اعمال کرد به اجرا نگذاشت و زنان بصورت رسمی و بر روی کاغذ مجبور به پوشیدن چادری نبودند و در برخی مناطق در شهرهای بزرگ مثل کابل، زنان با رعایت حجاب ولی حداقل بدون چادری به بیرون از خانه می رفتند و می توانستند در بیرون از خانه کار کنند و به تحصیل بپردازند. اما این تحولات بعد از ۲۰ سال هنوز نتوانست زنان را به موقعیتی که در قبل از قدرت گرفتن جهادی ها و طالبان دارا بودند، برساند. حداقل دو دلیل مهم در این مسئله سهیم بود. اول اینکه دولت کنونی، طالبان و جهادی ها همگی یک دولت تئوکراتیک و اسلامی با نام های متفاوت بودند که از لحاظ زیر بنایی بر مناسبات و روابط ارتجاعی و پوسیده تولیدی عقب مانده بنا شده بودند. یکی از ستون های اصلی این روابط تولیدی عقب مانده، ستم بر زنان است. زنان نه به مثابه انسان بلکه به مثابه شئی که در مالکیت مردان خانواده قرار دارند به حساب می آیند. افکار و روابط حاکم در چنین جامعه ای اگر چه در طول زمان و با پیشرفت نیروهای تولیدی و برخی تغییرات روبنایی و یا تغییراتی از بالا سست می شوند اما از بین نمی روند و پیوسته در کمین اند تا حاکمیت محکم تر خود را اعمال کنند، این شیوه برخورد به زنان را به معنای واقعی با انقلابی که روابط تولیدی کهنه را در هم شکند و روابط تولید نوینی را جایگزین کند، یعنی یک انقلاب پرولتری می توان از بین برد. اما در اینجا نیروهای اسلامی و بخصوص افراطی ترین آنها طالبان با اتکاء به اعمال مستبدانه حکومتی و اتکاء افراطی بر روبنای عقب مانده ای مانند مذهب و سنت های ارتجاعی رایج قبیلوی این روابط پوسیده را حفظ و اعمال می کنند و تلاش می کنند تا بقا و ادامه این مناسبات را تقویت کنند. نا همگونی این روابط عقب مانده با رشد نیروی های تولیدی و پیشرفت های علمی عصر جدید تضادی است که برای نیروهای مرتجع حاکم دردسر ساز است.

در چنین شرایطی حتی اگر نه نیرویی مانند طالبان و یا جهادی های بنیادگرا بلکه نیروهایی مانند نیروی دولت دست نشانده با کاریکاتوری از مدرنیسم بر مسند حکومت بنشینند و نخواهند شیوه حکومت طالبان را اعمال کنند قادر نیستند که در راه رهایی زنان قدمی بردارند چون بر همان مناسبات عقب مانده و پوسیده و استثماری تکیه زده اند. به همین دلیل است که دولت دست نشانده و اشغالگران غربی که تلاش داشتند وانمود کنند که پیام آوران آزادی زنان هستند خیلی زود با محدودیت های خود روبرو شدند. آنها مجبور بودند که در همان محدوده ی مناسبات استثماری عقب مانده نیمه فئودالی و سرمایه داری وابسته مانور دهند. این پیام آوران دروغین رهایی زنان تا آن اندازه عاجز و درمانده بودند که حتی قادر نشدند آزادی های نسبی که زنان در دوران قبل از اشغال روس و قدرت گیری جهادی داشتند به افغانستان برگردانند.

به همین دلیل زنان جامعه ما که با شرایط سختی در تمام دورانهای گذشته روبرو بوده اند با تحولات جدید و جابجاهایی قدرت حاکم در موقعیت به مراتب بازهم سخت تری قرار خواهند گرفت. زنان از قربانیان جنگ هایی که در راه است خواهند بود. رفتارهای وحشیانه و غیرانسانی طالبان با زنان همچنان در پیش چشم مردم و بخصوص زنان ستم دیده جامعه ماست. دختران و زنان از تحصیل و کار محروم خواهند شد. علیرغم اینکه طالبان ادعا کرده که تغییر کرده اند اما بنابر گزارش شاهدان عینی هر منطقه ای را که اخیرا طالبان در کنترل خود گرفته اند اولین فرمان اشان قوانین سخت مذهبی و زن ستیزانه بوده است در این فرمان ها چادری برای زنان و دختران اجباری شده، رفت و آمد زنان در مجموع ممنوع اعلام شده است مگر اینکه همراه با یک مرد محرم باشد. حتی گزارشاتی از یکی ازشهرستان های تخار که بدست طالبان افتاده رسیده که نشان می دهد از قصاوت وحشیانه طالبان در مورد زنان چیزی کم نشده است. در یک نمونه زنی که برای رفتن به شفا خانه از خانه خارج شده بود توسط نیروهای طالبان ایستاد می شود و به خاطر همراه نبودن یک مرد محرم تیرباران می شودشوهر این زن در ایران کارگر بوده است.در مورد دیگری چند زن به خاطر داشتن کفش پاشنه بلند شلاق خورده اند.

اما در نقطه مقابل زنان جامعه ما در این دوران با توجه به تجربه ای که در دوران حکومت ها و یا جمهوری های اسلامی داشته اند نقش فعال تری در مخالفت و مبارزه با طالبان و همچنین نیروهای زن ستیز یافته اند. زنان بیش از دیگر اقشار به خطر برگشت طالبان حساسیت نشان داده اند و برای مقابله با نیروهای طالبان زنان بیشتری اعلام آمادگی کرده اند. در دو دهه اخیر نسل نوینی از زنان جوان در حال ظهور هستند که حاضر نیستند به شرایط طالبان و حکومت های اسلامی تمکین کنند. اعتراض زنان به قتل وحشیانه فرخنده در کابل و همچنین اعتراض آنها به دزدی و اختفاف زنان توسط نیروهای مسلح دولتی و یا محلی و همچنین مبارزه با قوانین زن ستیزانه ی مذهبی که قرار بود تصویب شوند در این دوران جریان داشته است. شرکت و تلاش آنها برای سهم گرفتن در فعالیت های اجتماعی، وارد شدن در دانشگاه و نقش گرفتن در شغل هایی به عنوان معلم، خبرنگار، داکتر، پرستار و شرکت در فعالیت های هنری و ورزشی زمینه ساز این مبارزات بوده است. زنان جامعه ما به گونه ای روزافزون در مقابل سنت های ارتجاعی حاکم در خانواده پدر/ مرد سالار مانند خشونت های خانگی و مخالفت با ازدواج های اجباری علیرغم آن که قتل های ناموسی آنها را تهدید می کرده ایستاده اند. اینها نشان از آن دارد که زنان جامعه خشم عظیمی از ستم های ظالمانه ای که علیه آن ها بخصوص در چهار دهه گذشته روا شده، در سینه های اشان نهفته دارنداین خشم می تواند به پتانسیل شورشگری و مبارزاتی مبدل شود که تارو پود طالبان و کل مرتجعین حاکم را به آتش کشاند. خشم زنان نیروی عظیمی خواهد بود که خار چشم نیروهای پوسیده و بنیادگرای اسلامی خواهد شد.

در چه شرایطی هستیم و چه باید کرد؟

لزوما نقشه های امپریالیزم امریکاو سایر قدرتهای بزرگ آنگونه که در نظر دارند، پیش نخواهد رفت. مسلما مردم ما در ۲۵ سال تجربیات بسیاری کسب کرده اند. دورانی را که طالبان حاکمیت داشت تجربه کرده اند. دوران اشغال و فریبکاری امپریالیزم امریکاو سایر امپریالیست های غربی را به چشم خود دیده اند و با گوشت و پوست خود لمس کرده اند. اکثریت مردم به روشنی نه استبداد مذهبی و بنیادگرایی افراطی طالبان و قوانین زن ستیزانه آن رامی پذیرند و نه حکومت زور و اشغالگرانه امپریالیست های غربی را که قول و قرار های فریبکارانه اش دیگر برای هر باشنده کشورما آشکار شده است. بیکاری و اوضاع بد اقتصادی جوانان ما را به یاس و نا امیدی کشانده است و بسیاری را مجبور به مهاجرت به کشورهای دیگر کرده است. هم اکنون بر طبق آمار بیش از شصت فی صد مردمان ما در زیر خط فقر قرار دارند. اقتصاد جامعه بر اساس کشت تریاک و تولید مواد مخدر، صادرات نیروی کار و کمک های بین المللی می چرخد. این است نتیجه آنچه دوران طالبان و دولت دست نشانده در ۲۵ سال گذشته نصیب مردمان ما کرده استبنابراین تضاد مردم با حکومت طالبان و یا دولت دست نشانده کنونی پا برجا خواهد بود. طالبان اوضاع را برای مردم ما بهتر کرده نمی تواند بلکه استبداد مذهبی بالای سرمردمان شدیدتر اعمال خواهد شد.

طالبان علاوه بر استبداد مذهبی کلیه جنبه های ارتجاعی دولت دست نشانده کنونی را نیز به همراه خود خواهد داشت. اگر دولت کنونی دست نشانده امریکا توانست تغییراتی را در جامعه در جهت بهبود به وجود آورد دولت دست نشانده پاکستان نیز خواهد توانست. اما این مسئله برای اکثریت مردم روشن است که طالبان غیر از ترور و خفقان مذهبی و زن ستیزی بالای سر مردمان و بخصوص زنان و جوانان و در خدمت و همسویی با منافع پاکستان و به طبع آن امریکا چیز دیگری در چنته نخواهد داشت.

نیروهای مردمی با خیزش ها و قیام های خود علیه قدرت حاکم می توانند در مقابل چنین روندی بایستاند و مقابله کنند. با توجه به اوضاع جامعه چنین قیام ها و خیزش های مردمی و مقابله با نیروهای مرتجع و فاسد دولتی و همچنین نیروهای وابسته و مستبد مذهبی طالبان بسیار محتمل است. بخصوص چنین اعتراضات و مخالفت هایی از جانب زنان و جوانان و اقلیت های ملی و مذهبی بیش از دیگر اقشار جامعه محتمل است و نشانه های آن از هم اکنون قابل رویت است. گزارشات حاکی از آن است که مردم خود دست به کار شده و در برخی مناطق همانند جاغوری و پروان و... خود از منطقه اشان دفاع کرده اند. که نشان می دهد بخش عمده ای از زنان و جوانان نمی خواهند و حاضر نیستند دوران استبداد مذهبی طالبان را بار دیگر تجربه کنند وحاضر نیستند در قرن ۲۱ زندگی را به شیوه ۱۴۰۰ سال قبل به پیش ببرند.

اما مشکل اساسی نبود یک نیروی قدرمند انقلابی است که بتواند این پتانسیل مبارزاتی مردم را در مسیر ساختن جامعه ای رها از ستم و استثمار رهبری کند. بدتر این که این پتانسیل مبارزاتی مورد سوء استفاده قوماندانان مرتجع محلی و حامیان منطقه ای و مداخله گران خارجی آنها ممکن است قرار گیرد تا مبارزات مردم را وجه المصالحه برای قدرت خود قرار دهند. در نتیجه یک نیروی قدرتمند انقلابی که بتواند مبارزات اقشار مختلف مردم را سازماندهی کند و آنها را در مسیر بدست آوردن جامعه ایی که در آن زحمتکشان به معنای واقعی برخود حکومت کنند، رهبری کند. یعنی جامعه ای که مستقل از امپریالیستها و مرتجعین منطقه ای باشد و در مقابله و مبارزه با هر نیروی اشغالگری به نیروی خارجی دیگری متوسل نگردد. جامعه ای مستقل از بنیادگرایان مذهبی، جامعه ای که در آن دین و مذهب امری خصوصی تلقی گردد و هیچ اعتقاد مذهبی و دینی و یا بی دینی مورد تبعیض و خشونت قرار نگیرد. جامعه ای که در آن زنان در مقابل قانون با مردان برابرباشند و از فرصت های برابر با مردان در جامعه و خانواده برخوردار باشند و با مظاهر ستم جنسیتی و زن ستیزی مانند خشونت خانگی، کودک همسری ، ازدواج اجباری، قتل ناموسی شدیدن و تا از بین بردن آن مبارزه کنند. همچنین جامعه ای که در آن همه مردم از ملیت های مختلف و مناطق مختلف از حق برابر و فرصت های برابر برخودار باشند. جامعه ای که زحمتکشان دسترنج واقعی خود را خود صاحب شوند و جامعه ای که در آن هیچ کسی گرسنه نخوابد. این چنین است که می توانیم در مسیر جامعه ای که در آن هیچ گونه اثری از ستم و استثمار نباشد قدم برداریم و برای چنان جامعه ای به مبارزه ادامه دهیم. چنین جامعه ای تنها در صورتی امکان پذیر میباشد که یک نیروی آگاه انقلابی و مسلح به علم انقلاب و کمونیسم مبارزات مردم را رهبری کند.

اما برای بوجود آوردن چنین نیروی قدرتمند انقلابی و کمونیستی که بتواند مبارزات را رهبری کند نباید منتظر ماند. زیرا چنین نیرویی بخودی خود بوجود نخواهد آمد. چنین نیرویی در روند مبارزات برای رهایی بدست خواهد آمد. در چنین شرایطی کمونیست های انقلابی باید در میان زحمتکشان و کارگران جامعه و همچنین در میان، آواره گان، زنان، جوانان، دانشجویان و اقلیت های ملی در اتحاد و یگانگی، در حمایت از آن ها و مبارزه برای احقاق حق شان به سازماندهی بپردازند. مبارزات این اقشار از طریق ایجاد سازمان های مربوط به خود و با رهبری و مشوره انقلابیون کمونیست می تواند پیشروی در ایجاد یک سازمان مستحکم انقلابی و کمونیستی که سزاوار رهبری مبارزات مردم شود را باعث گردد.

جمعی از کمونیست های انقلابی – افغانستان

سرطان ۱۴۰۰